#ازدواج_توتیا_پارت_49
– که امشب تنها نباشم و تو کنارم باشی و ب*غ*لت کنم. ” محکم ب*و*سیدم ـش و ادامه دادم” و بب*و*سمش.
تارا خندید و محکم منو ب*و*سید و گفت: آفرین.
***
وقتی مهری خانم زنگ می زد و با اون لحن محکم همراه با مهربونیش می گفت: «امشب می یاییم خونه اتون تا صحبت کنیم.» مگه می شد مامان بگه: «نه. اجازه ندارید.» من و تارا رو به روی مامان ایستادیم و مامان فقط می گفت: «بله، درسته، تشریف بیارید. قدم ـتون رو چشم.» اسدالله خان انقدر عزت داشت که وقتی حرف می زنه کسی مخالف نباشه. کسی نه نیاره تو کارش. مامان هم م*س*تثنی نبود.
مامان گوشی رو که گذاشت رو به تارا گفت: چرا نگفتی امشب قراره مامان و بابای امیر مسعود بیان؟
تارا- به خدا امیر مسعود خبر نداده بود.
مامان باز شده بود مرغ سرکنده. روی برخورد باهاشون ـو نداشت، رنگ و رخسار عوض کرده بود.. گوشی رو برداشت و زنگ زد به محسن.
– الو محسن.. سلام.. چه حالی جه احوالی؟ محسن مادرت اینا دارن می یان اینجا، چی کار کنم؟.. یعنی چی؟ هیچی روم نمی شه تو روشون نگاه کنم.. محسن!.. تو هم می یای؟.. نه؟! چرا نه؟ می خوای بابات منو سکه ی یه پول کنه؟ بور کنه؟.. آقات عزت داره ولی..
مامان یه نگاه به من و تارا کرد و گفت: مثل جغد منو نگاه نکنید برید تهیه ی شامو ببینید شب مهمون داریم.
– نخود سیاه این وقت سال پیدا نمی شه، از ما گفتن.
مامان چشم غرّه ای به من رفت و با تارا رفتیم تو آشپزخونه. تارا گفت:
– لابد امیر مسعود هم خبر نداشته که خبرم نکرده.
– ببینم آقا محمود خان خونه واسه مسعود خریده؟
تارا فکری کرد و گفت: نمی دونم، لابد خریده که الان پا پیش گذاشتن واسه صحبت کردن. ” تارا با رضایت لبخندی زد و گفت” لابد امیر مسعود نگفته که سورپرایز بشم.
– اگه به این زودی می خواید زندگیتونو شروع کنید، کار امیر مسعود چی می شه؟ خرج زندگیتون از کجا تأمین می شه؟
تارا با غم نگاهم کرد و گفت: خب تا پایان درس امیر مسعود لابد آقا جون باید خرج ـمونو بده دیگه.
– یعنی امیر مسعمود نمی ره تو کارگاه یا حجره؟ یا حداقل پیش محسن بایسته؟
تارا قر و قمزه ای اومد و گفت:
– وا!!! امیر مسعود این همه درس داره می خونه که بشه مهندس. بعد آخر هم بره بشه بازاری؟ بشه بلورچی؟ بشه وردست محسن؟
– کار کاره دیگه. عار که نیست. تازه درس خونده که خونده. خیلی ها درس می خونند و می رن می شن بازاری. می شن کارگاهی یا وردست یکی دیگه می ایستن. مهم اینه که کار کنه. نون حلال در بیاره.
تارا- امیر مسعود دوست داره با رشته ی خودش کار کنه.
– پس بفرمایید دو سال زن آقا جونِ امیر مسعود می شین و بعد از اون دو سال زن امیر مسعود.
تارا با اخم و قهر گفت: وا!!! توتیا! چرا زبونت عین گربه زبر شده!
romangram.com | @romangram_com