#ازدواج_توتیا_پارت_48
مامان- حیا کن توتیا، من مادرتم.
زیر جونه امو نشون دادم و گفتم: حیای من اینجاست، زیر چونه ام. ولی لباس عروسی مامانم روی لباس عزاش داره این حیای منو شور می ده.
مامان- بچه آوردم قاتق نونم بشه شده قاتل جونم، نمکم چشمتو بگیره که مادر فرزندی یاد رفته، عیبه، زشته که زبون به زبونم می شی.
– واسه من عیبه واسه شما خیره؟! خوبه حرف دکتره. تعجب دکتره رو دیدی و داری چوب بهم می زنی مادر من.
محسن- بریم، گرفتم. گفتم که برید تو ماشین. بده من بچه رو.. زمین گیر شده. مراقب باش لیز نخوری.
مامان و محسن دو سه قدم رفتن جلوتر و گفتم: تو رو خدا می بینی کسی نگفت خالو خرت به چند من.
تارا خندید و صدا کلفت کرد و گفت: زن، بپا لیز نخوری، پات بشکنه طلاقت می دما، زن یه لنگ نمی خوام.
صدا نازک کردم و چشم ابرو اومدم و گفتم:
– عباس آقا تو رو خدا اینطوری نگو دلم می لرزه.
با تارا خندیدیم و گفتم: از سر سوختنه که خُل و چل شدیم یا از سرماست؟ بابا که بود چهارتایی می خندیدیم نمی دونستم مهرش انقدر کمرنگه، پس چرا تو دل من انقدر رنگ داره تارا؟
تارا- تو دل منم رنگ نباخته.
– تُف به روزگار، تُف.
مامان از دور صدا زد: دِ بیایید دیگه.
من و تارا راه افتادیم. وقتی رسیدیم خونه محسن برگشت خونه ی خودشون و مامان گفت: به ولله که محسن فرشته ـست..
– فرشته ی قبض روح؟
مامان چپ چپ به من نگاه کرد و گفت: الحمدلله که توی این بی کسی محسن هست..
– خدا چی؟
مامان- خدا جای خود..
با تارا رفتیم تو اتاق ـمون. روی تخت دراز کشیدم و تارا اومد کنارم نشست و گفت: امشب خیلی خندیدیم. دلم خنک شد که متلک گفتی.
– متلک نیست.. حقیقته.
تارا- می خوام امشب پیشت بخوابم.
رفتم کنار تر و تارا کنارم دراز کشید و همدیگر رو ب*غ*ل کردیم. گفت:
– می دونی چرا خدا بچه ی سوم مامان ـو پسر کرد؟ که یه روز امیر علی هم همین کارو بکنه. دنیا دار مکافاته. می دونی چرا خدا دو تا دختر اول بسم الله بهش داد؟
romangram.com | @romangram_com