#ازدواج_توتیا_پارت_46
– یه درجه تنش داغه نه، یه درجه و نیم… تارا..
تارا- آوُردم.
امیر علی رو پاشویه دادیم ولی تبش پایین نیومد. صدای زنگ اومد تارا رفت جلوی در و در ـو باز کرد. محسن یا الله ـی گفت و اومد بالا. به مامان نگاه کردم. نگران گفت:
– محسن بچه ـم تبش پایین نمی یاد.
محسن- نگرانی نداره، می بریم دکتر. گریه نکن چادر سر کن ببریم دکتر.
– الحمدلله پس به آقا محسن هم وحی نازل می شه.
محسن- الان جای این حرفا نیست.
مانتومو تن کردم و تارا گفت: بچه که دفترچه بیمه نداره، صدبار گفتیم شناسنامه ـشو بگیر. گوش نمی دی مامان خانم.
محسن- دفترچه بیمه نداره که نداره، بیمارستان بدون دفترچه بیمه راه نمی دن؟
– بدون پول راه نمی دن.
محسن امیر علی رو ب*غ*ل کرد و گفت: من نمردم که.
مامان با نگرانی گفت: بریم محسن.
– ما هم که باقالی ایم!
تارا لبشو گزید که نخنده، خلاصه راه افتادیم. چهار نفری تو اتاق دکتر ریختیم و دکتر یه نگاه به سه تا خانم های جمع کرد و یه نگاه به محسن و گفت: مادر بچه کدوم ـتونید؟
مامان- من هستم.
دکتر- این بچه سینه پهلو کرده، بچه اول ـتونه؟
پوزخندی زدم و زیر لب گفتم: نه، ما دو تا لنگ دراز ها رو هم داره.
مامان چشم غرّه ای به ما رفت و دکتر گفت: بله؟
مامان- نه، این دو تا هم دخترامن.
دکتر یه نگاه به من و تارا کرد و گفت: ماشاءالله.. پس بی تجربه هم نیستید.
پوزخندی زدم و باز زیر لب گفتم: نخیر عاشقند و حواس ندارند.
تارا سقلمه ای به من زد و جلوی دهن ـشو گرفت. محسن گفت: توتیا!
دکتر که نمی شنید چی می گم مارو با تعجب نگاه کرد و ادامه داد و دارو نوشت و تذکرات لازم ـو داد و گفت:
romangram.com | @romangram_com