#ازدواج_توتیا_پارت_45
– رفتی پوشک بگیری؟!
مامان- پوشک؟!
– می گن دروغ گو حافظه نداره راسته، از ساعت یازده رفتی پوشک بخری الان ساعت چهاره. کل تهرانو که پیاده رفته بودی الان رسیده بودی.
– رفته بودم خونه ی داییت، یادم رفت پوشک بخرم.
– می خوای ترشیِ پوشک درست کنی؟ کنار کمد دو بسته پوشکه.
مامان با حرص و عصبانیت گفت:
– منو سین جیم نکن دختره ی پررو، نگاهشو.. انگار داره به نعل بنزش نگاه می کنه، پاشنه دم ساوییده.
با اخم و متفکرانه مامانوو نگاه کردم و گفتم:
– وقتی می ری محسنو ببینی لپات سرخ می شه. می دونی چی حرصم می ده؟ که هیچ وقت لپای سرخ ـتو ندیده بودم..
مامان دست به گونه اش زد و گفتم: پس پیش محسن بودی؟!
مامان از مچ گیریم یکه خورده بود. ادامه دادم: خودتو لو دادی، پس خونه ی دایی رفته تو مغازه ی محسن.
تارا پق زد زیر خنده و مامان با حرص گفت:
– جای سین جیم من تو داری واسه من ننه می شی؟
– دیدم مادر جون خدا بیامرز که کفن پوسونده من جاشو پر کنم.
مامان- مُرده ی کفن پوسونده وکیل وصی نمی خواد.
هر چی به شب نزدیک تر می شدیم امیر علی بیشتر گریه می کرد، تنش هم همینطور داغ و داغ تر می شد. مامان شده بود مرغ سرکنده و تارا هم گریه می کرد و می گفت: اگر تبش بره بالا منگول می شه.
مامان به من نگاهی انداخت و وگفت: جای اون کتاب پاشو عشرت خانم ـو صدا کن.
– عشرت خانم دکتره؟ این کتاب در مورد بچه هاست می گه باید پاشویه ـش کنیم. تارا برو یه ظرف آب بیار.
تارا- می خوایید زنگ بزنم امیر مسعود بیاد؟
– امیر مسعود ظرف آب پاشویه ـست؟
مامان- باید ببریم ـش دکتر، تنش داغه..
– بذار پاشویه اش کنیم، اگر تبش نیومد پایین بعد.
مامان- نگرانم. یه وقت تشنج نکنه.
romangram.com | @romangram_com