#ازدواج_توتیا_پارت_43

تارا- جلوی کی؟
– جلوی خورزوع! جلوی محمد صدرا دیگه.
تارا- محمد صدرا دهنش قفل داره.
– آره می دونم، ترسم از حرف دیگران نیست از فکر محمد صدراست.
تارا- محمد صدرا عاقله.
– چون عاقله آبروی بی عقلیم رفته دیگه.
به تارا نگاه کردم و تارا گفت:
– چیه؟ چرا تیزی نگاهت سمت منه؟
– آبروم رفته، چطوری تو چشمای محمد صدرا نگاه کنم؟
تارا- خب چیکار کنم؟ تو حرف منو نمی خونی.
– تو حرف زدی من بخونم؟
تارا- خواهر کوچکترمی ولی همیشه گند می زنی. می دونستم داری اشتباه می کنی ولی اینم می دونستم که بهم می گی تو زاییده های خودتو بزرگ کن. به توله های من کاری نداشته باش. حتماً گیر می دادی به گیر های کار های خودم و منو از سرت باز می کردی. گفتم زبون امیر مسعود زبون آتیشه.. یا از غیرت آتیش می گیره یا آتیش می زنه. محسن که.. برای تو حکم جرجیسو داره. رضا که بدتر از امیر مسعود بود گفتم کی برادر عاقله. موند محمد صدرا. توتیا تو دستت واسه قسم و راست و درستی یا رو قرآنه یا روی محمد صدرا و آقا محمود خان. زبونمو چرخوندم و چشمامو بستم و رو به دیوار کردم که نبینم محمد صدرا زیر لب فحشت می ده یا به خودش می پیچه و می گه منو سننه. ولی محمد صدرا یه کلام گفت: «مرد که توی خونه نباشه زن چادر می بنده به کمرش به هر بیراهی ای می ره.»
از جا پریدم و گفتم: چه پررو!
تارا- رگ گردنش این هوا با کرده بود.
– غیرت ـش واسه خواهرش، چرا واسه خواهر زن داداشش.
تارا- نمی دونی که ناموس واسه اونا حکم هر کسو داره. اونم واسه ما که بابامون زیر خاکه و داداشمون گم و گوره. فامیلی و نون و نمک خون ـشو داغ کرد.
سر جام نشستم و تارا گفت:
– محمد صدرا و محسن از وقتی انقده ” نیم متر نشون داد و ادامه داد” بچه بودیم. ما رو رو کولشون می ذاشتن و دور حیاط می گردوندن. باباجعفر صد بار بهمون گفت: «تیمور برادر بشو و مرد بشو نیست. داداشتون پسرای محمود خانه.» اصلاً همین حلوا حلوا کردن بود که دهن منو به امیر مسعود به عشق شیرین کرد. به خودت نگیر. دلتو قرص کن که محمد صدرا رسید.
– آبروم رفته. می فهمی؟ تا عمر دارم محمد صدرا که از کنارم بگذره تفم می کنه.
تارا- استغفرلله. حرف نزن. محمد صدرا اهل هر چی باشه اهل بد نیست.
– این بد نیست. حقه.. به قول محمد صدرا من چه کارا می کنم. آدم انتظار نداره.. با کی لج می کنم که خودمو به دار آویزون می کنم و جون و آبرومو تو دستم می گیرم و خودمو می اندازم تو چاه.
مامان از تو حیاط صدامون کرد و گفت:
– می رم پوشک بخرم. پوشک های امیر علی تموم شده.

romangram.com | @romangram_com