#ازدواج_توتیا_پارت_42

– نه والله. چون مادرم و آقا محسن..
–آقا محسن فعلاً زیر ذره بین دست از پا خطا نمی کنه. خیالت تخت. پس تو رو خدا توتیا خانم کاری نکن. یه کم فرصت بده، می شه؟
– وا!!! آقا محمد صدرا تو رو خدا اینطوری نگید. حرص نخوردی. خدای نکرده سکته می کنیدا.
محمد صدرا- آخه با پسری که نمی شناسی، نمی دونی کیه چه قول و قراری گذاشتی؟
– خب می دونید، ماجرا..
محمد صدرا- هر کی بیاد بهت بگه پول می ده بری واسه ننه باباش نقش زن ـشو بازی کنی، میری؟! آخه تو چطور.. لا اله الا الله. مخم داره سوت می کشه. اصلاً فکر نمی کردم تو اینطوری باشی.
زدم زیر گریه و گفتم: خب ببخشید دیگه. چرا اینطوری می گید؟! خب فهمیدم دیگه. اَه انگار من واسه سرگرمی قبول کردم این کارو بکنم.
محمد صدرا با اخم و ناراحتی به من نگاهی کرد و گفت: خیله خب گریه نکن.
دستمال کاغذی بهم داد و به تارا یه نگاه کرد که منو تو ب*غ*لش گرفته بود. رو به فرمون صاف شد و گفت: اگر رضا گفت کار چی شد بگو محیطش اونطور که فکر می کردی سالم و مناسب نبود. به مادرت هم همینو بگو. دیگه هم دنبال کار نرو.. متوجه شدید؟!!
با همون گریه گفتم: بله.
محمد استارت زد و تارا گفت: بسه.
– زهرمار، از دست تو.
محمد صدرا- تارا فقط خیر تورو می خواست. اگر من نمی فهمیدم معلوم نبود عاقبت این کار تو چی بود. رویایی فکر نکن. تیتر صفحه ی حوادث روزنامه ها رو خوندی؟ آدم دیگه به همخون خودشم شک داره بعد شما به یه پسر غریبه که داره سر مادر و پدر ـشو به قول خودش، اصلاً معلوم نبود پدر و مادری در کار بوده یا نه کلاه می ذاره. وای به حال شما که غریبه ای و تعلقی بهتون نداره. اصلاً از کجا معلوم هان؟ از کجا معلوم این پسره آدم خلفی بوده؟ کارش هم از راه به در کردن دختر نباشه. اصلاً این ها یه باند نباشن که با همین وعده وعید ها دخترا رو می کشونند خونه و بعد هم هزار غلط بی جا و آخر هم صادر کردن، هان؟ تا حالا نگاهی به صفحه ی حوادث روزنامه کردی؟ تو سایت های اینترنت مخصوص چنین حوادثی رفتی؟ نه اگر رفته بودی، اگر خونده بودی این کار رو نمی کردی.
محمصد صدرا ما رو رسوند خونه و بعد رفت کارگاه. مامان که ما رو دید گفت:
– وا!! تارا تو بیرون بودی؟! توتیا تو چرا خونه ای مگه نباید شرکت باشی؟
تارا- یه سر رفته بودم خونه ی امیر مسعود اینا.
– دیگه شرکت نمی رم.
مامان با تعجب گفت: چرا؟!!!
– چون محیطش سالم نبود.
مامان- رضا گفت؟
-آره.
رفتم توی اتاق و روی تختم دراز کشیدم و گفتم:
– آبروم رفت.

romangram.com | @romangram_com