#ازدواج_توتیا_پارت_40
محمد نگاه خشمگینی به طرف شارمین انداخت و گفت:
– کدوم پول؟! پولی بهش ندادی. معامله ی مسخره ی بچگونه ـتون فسخه.
شارمین- هفت و نیم دادم بهش.
محمد صدرا- هشت میلیون پَسِت می دم، شرتو کم کن.
محمد صدرا دسته چکشو بیرون کشید و شارمین گفت:
– ببین تو کیِ اینی؟
محمد صدرا- به تو ربط نداره، همه کاره ـش بیا به روزه. برو بانک بگیر.
شارمین- بگیرم یا برگشت بزنم؟
محمد صدرا- حساب بلورچی ها تا حالا خالی نبوده که چکی برگشت بخوره بچه.
شارمین چکو پرت کرد و گفت:
– اون کارمند منه طبق این قرار دادی که نوشتیم.
محمد صدرا- کدوم قرار داد؟
شارمین قرار دادی رو که نوشته بودیم به محمد صدرا نشون داد و محمد صدرا گفت: این قانونی نیست.
شارمین- امضای من و توتیا قانونیش کرده.
تا شارمین اومد برگه ی قرار دادو تا کنه محمد صدرا از دستش قاپید و پاره ـش کرد و گفت: دیگه قانونی نیست. چک ـتو بردار تا از کفت نرفته.
شارمین با عصبانیت یقه ی محمد صدرا رو گرفت و محمد صدرا که هم قد بنلد تری داشت هم هیکل درشت تری و اهل ورزش بود مچ دست های شارمین ـو گرفت. نمی دونم کجای مچ دست ـشو گرفت که نفس شارمین رفت و محمد صدرا گفت:
– جوجه فکولی، یقه ی بزرگتر ـتو نگیر. فهمیدی؟ اگر دو و بر توتیا ببینمت جفت پاهاتو قلم می کنم.
بعد یه نگاه به آقای آبانی و نیما کرد و گفت:
– اگر شکایت نمی کنم به خاطر حرمت موهای سفیدته پیرمرد.
به من نگاه کرد و کیفمو از روی میز منشی برداشت و گفت: راه بیوفت.
– آقا محمد..
– حرف نزن راه بیوفت.
تارا یه سقلمه زد یعنی چیزی نگو.
romangram.com | @romangram_com