#ازدواج_توتیا_پارت_39

برگشتم دیدم یا حضرت عباس! محمد صدرا؟!!! اون اینجا چیکار می کنه؟!! تارا از پشت محمد صدرا بیرون اومد. ای تو روت بزنند تارای دهن لق. به دلم افتاده بود لو می دی ها..
– تارا! آخ به تو.
تارا با حالت زاری و پشیمونی گفت: ببخشید.
محمد صدرا- برو پایین.
– آقا محمد صدرا.
محمد صدرا داد زد: برو پایین.
شارمین- چه خبره؟! مگه اومدی چاله میدون؟
محمد صدرا با عصبانیت اومد طرف شارمین و یقه ـشو گرفت و چسبوندش به دیوار و گفت:
– فکر کردی بی کس و کاره؟! گفتی می تونی راحت ازش سوءاستفاده کنی؟ چی تو گوشش خوندی که دست به حماقتی عین این زده؟
نیما اومد تا محمد صدرا رو از شارمین جدا کنه که محمد صدرا هولش داد عقب. آقا آبانی گفت: زنگ بزنید پلیس.
محمد صدرا- آره پلیس، یه پرونده ای بسازم که تا عمر دارید بدویید.
شارمین- این کیه؟! ” رو به من نگاه کرد و محمد صدرا گفت:”
– صاحب بچه.
شارمین- تا حالا کجا بودی؟ که حالا باباش شدی؟
محمد صدرا- پِی اعتمادی که داشتم.
– آقا محمد صدرا.
– گفتم برو پایین.
– ولش کنید. اون که چاقو نذاشته خرخره ـم که قبول کنم. خودم قبول کردم.
محمد صدرا- دِ واسه چی؟!
– واسه این که پول بهم می داد تا به مادرم بدم که با آقا محسن ازدواج نکنه.
محمد صدرا یقه ی شارمین ـو با یه حرکت ول کرد و گفت:
– پول؟!
شارمین- پونزده میلیون دادم باید واسم..

romangram.com | @romangram_com