#ازدواج_توتیا_پارت_4

محمد صدرا برادر بزرگ امیر مسعود اومد و نگران گفت: چه خبره؟!
با نگرانی به من نگاه کرد و گفت: توتیا خانم! چه خبره این وقت شب؟! چی شده؟ حال نرگس خانم بد شده؟ بیام ببریم بیمارستان؟
با چشم و ابرو گفتم: نخیر.
محمد صدرا با تعجب به مسعود و تارا نگاه کرد و گفت: چی شده؟!!!
تارا لب گزید و گفت: آقا محمد صدرا، آخه..
– بگید اون آقا محسنِ… لا اله الا الله. ” رفتم جلو و گفتم” آقا محسن؟ نون و نمک خوردن یعنی هم خون شدن، یعنی یکی شدن، آقا محمد صدرا برادر بزرگ! شما به من بگید، هم خون و محرم، خاطرخواه محرمش می شه؟
محمد صدرا رنگ پروند و گفت: استغفرلله.. چی می گید؟
– خونه ی ما مرد نداره، ولی نامرد هم نمی خواد.
صدای محسن از دورتر اومد که در حالی که نزدیک می شد گفت:
– چی شده توتیا؟! صدا بلند می کنی؟! ان از اثرات مرگ آقاته؟ از سر جیغ هایی که سر خاکش می زدی صدا کفلت کردی؟
– نه خیر این صدا صدای خون به جوش اومده امه. رگ غیرتمه، زنا که سبیل ندارن بگن این سبیل یعنی این که من غیرت دارم، چادر و چاقدور دارن، صدای جیغ دارن که بلند کنند و بگن پی هر کسی از گلیمش دارز بشه به همین شب عزیز ماه رمضونی آسمون خدا رو روی سرش خراب می کنم.
محسن- قمپز در کردنا، داداش بیا کنار ببینم حرف این نیم وجبی چیه؟
– به قد و قواره ام نگاه می کنی؟ نصفش زیر زمینه و نصفش تو آسمونه، دیدنش چشم بصیرت می خواد که تو نداری. درازا هر چقدر که قد دارن عقل ندارن اینو از قدیم گفتن که چه خوب هم گفتن” یه نگاه به صدرا کردم که قدش از هر دو برادر دیگه بلند تر بود و گفتم:” بلا نسبت، بلا نسبت آقا محمد صدرا که درست این جمله اینه که هر چه قدر قد دارن، حیا و معرفت ندارن، حرمت سرشون نمی شه. خوبه آقام مرد. خوبه رفت زیر خاک. آخ که اگه یه وقت پی می برد به دل ناپاکت که به جرم قتل تو زندان بود.
محمد صدرا عصبی گفت: چی شده؟ توتیا خانم چرا انقدر آسمون رسمون می بافی؟ دلم اومد تو دهنم چی شده که شدی مرغ سرکنده و بال بال می زنی؟ کی بی حرمتی کرده که وسط شبِ نیمه شبی اومدی حساب بیرون می کشی؟
با بغض گفتم: به کفن خشک نشده ی بابا اهانت شده.
محسن گفت: برو بابا، به بابات چی کار دارم؟! خلف شرع کردم؟! خلاف قانون کردم؟ کی می گه اصلاً خلاف کردم؟ تویِ جزغله بچه؟
یقه ی محسنو با دستم گرفتم. تارا زد به گونه اشو گفت: خاک به سرم توتیا.
امیر مسعود- یا علی. توتیا تویتا! کوتاه بیا..
محمد صدرا- توتیا خانم کافیه؟
محسنو کشیدم جلو و گفتم: تو چشمای من نگاه کن.
محسن دست به کمرم گفت: می شنوم.
– نه نمی شنوی چون کری، اگه به خدای احد و و واحد، به همون علی ای که فرقش شکاف خورد تو همین ماه عزیز اگر پاتو از کفش مادر بیرون نکشی جسدتو می ذارم رو دوش محمود خان.
محمد صدرا با شک به محسن نگاه کرد. امیر مسعود پرید و یقه ی محسن ـو گرفت و کبوندش به دیوار و داد زد: محسن! محســن! نرگس خانم مادر زن منه، محـــســـن!!

romangram.com | @romangram_com