#ازدواج_توتیا_پارت_37
نیما- به خدا شما دو تا رو واسه هم ساختن. دو تا فیلم افتادن به هم.
شارمین- انگاری تو رو باید جمع کرد. حواسم به تو باشه نه به توتیا که ضایع کنه. صدای پا اومد و رفتم تو راه پله رو نگاه کردم. دیدم رضا نیست و برگشتم و دیدم شارمین و نیما دارن با هم می خندن. شارمین نگاهی به من کرد و گفت:
– امروز دیگه آب می شی انقدر با هر صدایی می دویی طرف راه پله ها.
– از دست شما، روزی صد بار به خودم لعنت فرستادم. انقدر که هول کردم مردم.
نیما- راست می گه روز اولی که اومده بود یه کم روی استخوون هاش گوشت بود ولی الان فقط روکشه.
با جدیت به نیما نگاه کردم، شارمین هم با نیما خندید و گفتم:
– ماشالله چقدر با نمکین شما دو نفر.
– یاالله..
پشت کرده به در ایستاده بودم. صدای رضا بود. زدم رو گونه ـم و لب گزیدم. نیما و شارمین که روبروی من شل و ول ایستاده بودن در جا هر دو با این عمل من عین دو تا سرباز که مافوقشونو می بینند در جا میخکوب شدن. بی صدا گفتم:
– رضاست.
نیما و شارمین به دهن من نگه کردن و رضا گفت: ببخشید.
برگشتم و لبخندی زدم و گفتم: رضا.
رضا- اِ، تویی؟! سلام.
– چه زود اومدی.
رضا- داشتم می رفتم سر کار گفتم سر راه یه سر بیام اینجا.
یهو نیما گفت: خانم م*س*تچی؟! ایشون؟!
– اِم.. آقا مهندس ایشون برادر منه، ببخشید اومده یه سر بزنه بره.
نیما یه نگاه مدیرانه به رضا انداخت و گفت:
– پرونده ها رو به پدرم تحویل دادید؟
– بله دادم مطالعه کنند.
نیما رو به شارمین گفت: جناب سلوک شما تشریف بیارید تو اتاق بنده با هم صحبت کنیم. ” سلوک دنبال نیما راه افتاد. نیما از همه بازیگر تر بوداا”
رضا- شرکت واسه این فکوله؟
– نه بابا، واسه باباشه، این هفته ای یه بار آخر هقته ها می یاد یه سرکی بکشه.
romangram.com | @romangram_com