#ازدواج_توتیا_پارت_28
– نه!
– تو خیابون نمی دونم کِی بود ولی تو خوردی به من و افتادی رو زمین.
یهو یادم افتاد، اون موقع هم بهم زل زده بود و داشت چشمامو از حدقه در می آورد.
سلوک لبخندی زد و گفت: کوه به کوه نمی رسه ولی آدم به آدم که می رسه.
– من پنج دقیقه بعد از اون برخورد با شما تصادف کردم و سه ماه تو کما بودم ” سلوک با حیرت فرآوون به من نگاه کرد و گفت:” تو رو خدا؟! عجب! تمام روز ها و اتفاقات دست به دست هم دادن که امرزو تو روبروی من بشینی و راحتم کنی.
با عجله گفتم:
– ییه! منظورتون چیه؟
سلوک- ببین چیزی که می خوام بهت پیشنهاد بدم عجیبه ولی بابتش پول زیادی می دم. چیزی نزدیک ده میلیون یا بیشتره. تو می دونی با این پول خودت واسه خودت کاری درست کنی. اصلاً می تونی پولو بدی به کسی واست کار کنه و سودشو بهت بده که خودتم کار نکنی و در عوض درس ـتو بخونی یا چه می دونم یکی از آرزوهاتو برآورده کنی.
– خب؟!
گارسون فنجون های کاپوچینو و ظرف های کیکو روی میز چید و رفت و سلوک گفت: جواب سریع بهم نده، خب؟ هر چی می شنوی ـو برو خونه فکر کن تصمیم بگیر بهم زنگ بزن. جوابمو بده. اینجا هیچ جوابی بهم نده، نه جوابِ آره نه جوابِ نه.
– باشه.
سلوک نفسی کشید و گفت:
– من تک پسر تک فرزند خونواده ـم. بابام و مامانم با اون همه ثروت و منِ یک پسر. پدرم چند ماه قبل سرطان گرفت خیلی درمان کرد ولی جواب نمی ده. تصمیم گرفتیم واسه درمان به آلمان بره ولی به آلمان رفتن اونا مصادف ـه با یه شرطی که واسه ی من گذاشتن.
سلوک سکوت کرد و کمی به گوشه کنار سقف نگاه کرد و بعد گفت:
– که من.. من باید اول… اول باید..
– اول باید؟!
– اول باید ازدواج کنم.
– خب باید ازدواج کنید.
سلوک- خب من نمی خوام ازدواج کنم.
– چرا؟!!
سلوک- چون آمادگیشو ندارم چون از نظر من ازدواج بعدِ چهله..
– اون موقع که ترشیدید؟
سلوک خندید و گفت: مگه دخترم؟
romangram.com | @romangram_com