#ازدواج_توتیا_پارت_26

– بله خودم هستم.
– من سولک هستم.
– بله، بله، سلام علیکم. خبری ندادین.
– ببخشید دیر شد، حتماً خیلی انتظار کشیدید.
– اشکال نداره، خب کاری جور کردین؟
– بله ولی نه تو فروشگاه.
– اشکال نداره، هر جا.. فقط محیطش سالم باشه. می دونید که..
– نگران نباشید. من می تونم یه قرار باهاتون بذارم؟ باید حضوری صحبت کنیم.
– حضوری؟
– در مورد کار.
– بله می دونم. ولی مگه این چه جور کاریه؟
– شما تشریف بیارید به این آدرسی که می گم متوجه می شید.
– خیله خب اجازه بدید آدرسو یادداشت کنم.
آدرس یه کافی شاپو بهم داد و من آدرسو نوشتم. قرار شد ساعت چهار بعد از ظهر توی کافی شاپ حاضر بشیم.
گوشی رو گذاشتم و مامان گفت: کی بود؟!!
– یکی از دوستام.
– این کدوم دوستت بود که انقدر رسمی باهاش صحبت می کردی؟
– شما نمی شناسیدش.
تارا اشاره کرد که سلوک بود؟ سری تکون دادم به طرف اتاقمون رفتم. یعنی سلوک چه کاری واسم پیدا کرده؟ چی بپوشم؟ شاید منو ببره سر همون کاری که می گه و با صاحب کارِ آشنا کنه. بهتره که مقنعه سرم کنم اینطوری رسمی تر می شم. اگر من یه منشی بشم که کار با کامپیوتر در حد عالی بلد نیستم که با office بتونم حرفه ای کار کنم. شاید قرار دستیار یه دکتر بشم ولی من که از کار بهداشتی درمانی چیزی سر در نمی یارم..
خلاصه کم کم آماده شدم و راهی کافی شاپی شدم که حوالی خیابون ولیعصر بود. همینطوری که توی خیابونها دنبال آدرسِ مد نظر می گشتم و گاهی از اینور اون ور می پرسیدم که یکی از ماشینی که کنارش ایستاده بودم پیاده شد و گفت:
– توتیا خانم سلام.
برگشتم دیدم سولکه. لبخندی زدم و گفتم: سلام.
– دنبال آدرس می گشتید؟

romangram.com | @romangram_com