#ازدواج_توتیا_پارت_24
تارا- محمد صدرا و زن؟
– وا!!! مگه مرد نیست؟
تارا دستشو گزید و گفت: استغفرلله.. چه حرفا می زنی توتیا، معلومه که هست.
– پس چرا می گی محمد صدرا و زن؟
تارا- آخه توی این دو سالی که عروسشون بودم هر وقت گفتن «محمد صدرا زن» محمد صدرا گذاشت و رفت.
– وا!!! لابد مرد نیست.
تارا- هی بگو ها.
– آخه به مردا می گن زن نیششون تا بناگوش باز می شه. محمد صدرا می ذاره می ره. کار نداره که داره، پول در نمی یاره که می یاره، سن و سالی نگذرونده که گذرونده، چرا می ذاره می ره؟
تارا- لابد..
– مرد نیست! ” زدم زیر خنده و تارا هم با من خندید و قامت نماز بستیم.”
نزدیک یه هفته گذشت، تا اون زمان خبری ازآقای سلوک نشده بود. امیر علی روی پام بود و داشتم می خوابوندمش. بچه سه ماهش بود ولی هنوز واسش شناسنامه نگرفته بودن. واسه همین گفتم:
– گذاشتید وقت سربازیش با کارتِ خدمتش یه جا شناسنامه واسش بگیرید یا موقع زن گرفتنش؟
مامان یه نگاه بهم کرد و هیچی نگفت. تارا نگاهی بهم انداخت و گفت:
– مامان، امیر مسعود اینا می خوان بیان حرف بزنند.
مامان- واسه چی؟
– واسه شما می یان خواستگاری، می یان نشون ـتون کنند.
تارا که از این حرفم خنده اش گرفته بود لبشو گزید. مامان گفت:
– زبونت که شده عین تیر کمون. یا حرف نمی زنی یا می زنی عین تیر می ری تو جگر آدم.
تارا- واسه عروسی.
مامان- هنوز که سال بابات نشده.
تارا- خب سه ماه دیگه که سال بابا شد..
مامان- هروقت شد بیان صحبت کنند.
تارا- آقا جون می خواد بدونه بساط عروسی رو امسال برپا کنه یا نه؟
romangram.com | @romangram_com