#ازدواج_توتیا_پارت_21

– دوست، رفیق شفیق بابام، نور چشمی محمود خان، تیر هات دارن نفس منو می گیرن، آدم.. آ..دَ.. م.
نگاه پر از حرارتمو توی چشمای محسن انداختم که منو فقط نگاه می کرد. نگاهی که نمی تونستم اسمی براش بذارم.
از کنارش رد شدم و آهسته گفت:
– توتیا… کار کارِ دله، دست من نیست.
با بغض گفتم: بکن اون دلِ صاحب مرده رو.
محسن به سکوتم گوش کرد، برگشت به طرفم و گفت:
– نمی تونم توتیا، زبون آدم نمی فهمه، اشکای تو رو نمی فهمه. دادِ امیر مسعود رو نمی فهمه. تو گوشیِ آقامو نمی فهمه.
– اگر.. اگر فقط می دونستم که بی قلب زنده می مونی به علی قسم. به علیِ فاطمه قسم قلبتو جلوی چشمت آتیش می زدم.
محسن فقط نگاهم کرد. داد زدم: نگاهم نکن.
محسن- گریه نکن.
– گریه ی من دلتو رام می کنه؟ اون دل وحشیتو که هر کی رو می مینه عاشقش می شه؟ دختر.. مادر..
محسن روشو از من برگردوند، داد زدم: رو برنگردون. گفتم که نگی گوسفندم.
محسن- بسه، انقدر داغم نکن.
– تو چرا داغم می کنی؟! تو چرا آتیشم می زنی؟ هان؟ جواب بده؟
محسن برگشت و گفت: برو خونه. مامانت منتظرته.
– محسن ارواح خاک بابام تو عمرم از کسی مثل تو نفرت نداشتم. تو اینجایی نگاه تو گلوم. عین یه تیغه. نه می می تونم بالا بکشم نه می تونم قورت بدم. به خاطر حرمت خونواده ـت باید زبون به دهن بگیرم وگرنه واویلا می کردم تو کوچه و محل. نه می تونم حضمت کنم که تو جای بابام کنار مادرم ببینمت. فقط عین یه تیغ داری می ری توی گوشت تنم.
راهمو کشیدم و رفتم، دمِ در خونه که رسیدم رضا پا زده به دیوار و تسبیح می گردونه، سر که بلند کرد منو دید و گفت:
– کجا بودی؟
– دنبال کار.
– لازم نکرده.
– تو رو سننه.
با کف دست محکم زد به در و گفت:
– مگه من مُردم که تو می ری دنبال کار؟ گرسنه موندی که از خروس خون می ری بیرون بوق سگ می یای؟

romangram.com | @romangram_com