#ازدواج_توتیا_پارت_20

سلوک- باشه اشکال نداره.
شماره تماس ـو بهش دادم. باز دقیق به من نگاه کرد از نگاهش آب شدم. چرا اینطوری نگاهم می کنه؟
سلوک- تو قبلاً جایی کار نمی کردی؟
– نه، خداحافظ.
برگشتم به طرف خونه ایستگاهی که باید پیاده می شدم، تقریباً دو متر بالاتر از مغازه ی محسن بود، محسن معمولاً منو می دید وقتی که از اتوپوس پیاده می شدم. اون روز هم تا پیاده شدم جلو روم سبز شد. یه نیم نگاه بهش کردم و راهمو خواستم بگیرم و برم که مانع شد و گفت:
– الحمدلله. سلام کردن که بلد نیستی. آدم هم که می بینی راهتو کج می کنی می ری.
با روی خوش و با تمسخر گفتم: وای بابا جون تویی، ببخشید ندیدمت. ” جدی شدم و ادامه دادم ” اومدی جلوی راهمو بگیری که بهت سلام بدم؟
محسن- از صبح تا حالا کجا بودی؟ از صبح ساعت هشت زدی بیرون الان ساعت شش غروبه.
– شوهر ننه ـم نشدی کنترل چیِ من شدی؟! وای به روزی که شوهرش بشی.
محسن بی حوصله گفت: لا اله الا الله.
رومو برگردوندم که برم اونطرف خیابون که گفت:
– مادرتو از صبح تا حالا نصفه عمر کردی.
جوابشو ندادم. اومد کنارم ایستاد به طرف ماشین ها که منو از خیابون رد کنه. بهش نگاه کردم و گفتم:
– بابا من هیجده سالمه، بابا قبلیم یادم داده چطوری از خیابون رد شم.
محسن- بلد بودی که سه ماه قبل له نشده بودی.
– خواستم شما آرزو به دل نمونید از شرم راحت شید.
محسن آروم و با حرص گفت:
– اگر حرف نزنی فکر نمی کنم لالی.
از خیابون ردم کرد و گفت: انقدر مادرتو حرص نده.
– پیر می شه بعد دیگه نمی گن خواهر بزرگته می گن ننته.
محسن با یه نفس با حرص گفت: چرا دوست داری منو عصبی کنی؟ حرصم بدی؟ چرا دست می ذاری رو نقطه ضعف های من؟
– که بفهمی طعم سوختن چقدر بده، من پماد سوختگی ندارم. واسه همین شب و روز از سوزشش نمی خوابم. درد می کنم. درد.. وقتی آدم قراره با دشمنش بجنگه پی همه چیزو به تنش می ماله، خودشو آماده می کنه که با نیزه ـش، با مشتش مقابله کنه ولی وقتی جای دشمن آشنا، دوست و رفیق مقابلش بایسته هر نیزه می شه هزار تا، هر زخم می خوره به قلب آدم، دردش جگر آدمو می سوزونه صد تا هم مرهم بذاره روش زخمش التیام پیدا نمی نمی کنه. بدتر التهاب پیدا می کنه. ورم می کنه.. چرک می کنه می ریزه تو خونت تا بکشتت.
با هر کلمه و جمله با انگشت به شونه اش زدم و گفتم:

romangram.com | @romangram_com