#ازدواج_توتیا_پارت_18
—
منشی زد زیر خنده و هی خندید. با تعجب نگاهش کردم و گفت:
– ما کارگر مرد خواستیم نه یه دختر.
– خب اشکال نداره شما هر کاری بگید من می کنم.
منشی خندید و گفت: ما واسه ی این کارگر مرد می خواییم که موقع بار زدن مبل های یکی باشه مبل های رو بلند کنه و بذاره تو کامیون یا وانت. تو که نمی تونی..
– تورو خدا یعنی توی مبل فروشی ای به این بزرگی کاری واسه ی من نیست که انجام بدم؟ به خدا دو هفته ـست شب و روز دنبال کارم..
در یه ضرب باز شد و یکی از در اومد بیرون. یه زونکن ـو پرت کرد رو میز منشی و گفت:
– حسابدار استخدام نکردیم که بعد از حسابرسی اون خودم بشینم دو مرتبه حساب کنم، کارتو درست انجام بده. توی این شهر چیزی که ریخته حسابدار بیکاره. یه بار دیگه حسابا رو چک کن.
برگشت و به من یه نیم نگاهی کرد و دو مرتبه نگاه ـشو به سرعت به طرفم برگردوند و گفت: بفرمایید؟!!! شما؟!
همون دختره که گویا حسابدار بود و کارای منشی هم انجام می داد گفت:
– آقای سولک ایشون دچار..
پسره منو دقیق تر نگاه کرد و گفت: چقدر قیافه ـت آشناست؟ اسمتون؟
– من؟!! توتیا م*س*تچی.
– م*س*تچی، م*س*تچی.. نه م*س*تچی نمی شناسم. پس چرا قیافه ـت انقدر آشناست؟
با تعجب نگاهش کردم و گفت: مبل انتخاب کردین؟
– نه من واسه آگهیتون..
– آگهی استخدام؟
با خجالت گفتم: بله.
لبخندی از سر خنده یا تمسخر زد و گفت:
– دختر خوب اون که واسه کارگر مرده، اونم نه یه مرد زپرتی لاغر و نحیف. من یه آدم ورزیده می خواستم که مبل ها رو بار بزنه.
نا امیدانه گفتم: یعنی هیچ کاری واسه ی من نیست که اینجا انجام بدم؟ به خدا من خیلی به کار نیاز دارم، اگه زودتر پیدا نکنم..
سری تکون داد و گفت: چی می شه؟!
– باید کار پیدا کنم. فکر می کردم.. انگاری بیخود امیدوار بودم. حیف شد حقوقی که ذکر کرده بودید خیلی خوب بود.
romangram.com | @romangram_com