#ازدواج_توتیا_پارت_163

دستمو گرفت و با خودش به طبقه ی پایین برد و گفت:
– هی دور خودم می چرخم و ساعت ـو نگاه می کنم. می گم خدایا چرا توتیا نمی یاد. بعد تو رفتی بالا ور دل شوهرت؟
پوزخند زدم و گفتم: ور دل شوهرم؟ خیال کردی هادی واسه ی من شوهره؟ خیال کردی هر چی بین تو و فریبزر می گذشت، بین من و هادی هم می گذره؟ نه فدات شم. من و هادی فقط یه زبون بینمون رایجه اونم دعوا و رو کم کنیه. می فهمی یعنی چی؟ یعنی هناق. یه تیغی تو گلوته که نه می تونی بکشیش بیرون و نه قورتش بدی و نفستو می گیره. این ازدواج من و هادیه. شدم خود کرده و خود سوخته. دهنمو می دوزم که به کسی حرف نزنم که حرفم بشه تف سر بالا. ولی لامصّب طاقتم کوتاهه به تو و تارا می رسم.. ” جلوی دهنمو گرفتم و رو پله نشستم. هستی ب*غ*لم کرد و گفت.”: الهی قربونت برم گریه نکن الان مامانم می فهمه ها. به خدا می دونم چی می کشی ساختن با هادی کار سختیه اون فقط با یه زن خوبه اونم اون دختره ی گیس بریده ـس.
هادی از بالا اومد و با صدای خفه گفت: تویتا! توتیا!
از جا با هول و هراس بلند شدم و شاکی و عصبی گفت:
– برای چی نشستی روبروی در خونه ی مادرم داری گریه می کنی؟؟ می خوای بفهمه؟ آره خرت از پل گذشته می خوای منو رسوا کنی؟
هستی- چی میگی داداش؟ اگر می خواست که میومد تو گریه می کرد. یه ربع بردیش بالا خون به جگرش کردی. دو قورت و نیمتم باقیه. دختر ـو مفت به کسی مثل تو بدن زبونش دراز می شه. ” هادی با همون لحنی که به من خطاب می کرد به هستی گفت:”
– وقتی زن و شوهر با هم حرف می زنند بقیه گوشاشونو می گیرند. سر به زیر می اندازند و می رند چون حرفایی که می زنند ربطی به دیگران و گوشاشون نداره.
در خونه ی آهو خانم تا اومد باز بشه سریع رومو برگردوندم و اشکامو پاک کردم. هادی نگاهش به من بود. رومو برگردوندم و با روی خوش به طرف آهو خانم رفتم و گفتم: سلام مادر جون.
آهو خانم منو ب*و*سید و گفت: سلام مادر، تازه اومدی؟
– بله زیاد نیست، ولی هادی گفت: «اول بیریم بالا رو ببین بعد بیاییم پایین.» منم از ذوقم سریع دویدم رفتم بالا. ببخشید که اول نیومدم.
آهو خانم از ته دل خندید و گفت: خب خوشت اومد؟
– بله مگه می شه سلیقه ی هادی رو دوست نداشت؟
آهو خانم باز خندید و گفت: اگه سلیقه ـش بد بود که تورو انتخاب نمی کرد.
خندیدم و آهو خانم گفت: بیا تو مادر یه لیوان چای بریز گرم بشی.. هادی چرا ایستادی بیا تو دیگه.
هادی- برم زیر گاز ـو خاموش کمن الان میام.
هادی رفت بالا و من نفسی کشیدم ولی یه گاز خاموش کردن نیم ساعت طول کشید.
هستی لباس عروسشو آورد و فت:
– رو شکمش تنگ شده.
– بذار ببینم جا داره؟
– اگر نداشت چی؟
– یه فنی می زنیم دیگه، دوختی یا آماده ـست.
– دوختم.

romangram.com | @romangram_com