#ازدواج_توتیا_پارت_164
– حتماً یه کم جا می ذارند از هر رف یکی دو سانت هم باز باشه خوبه.
نگاه کردم دیدم از هر طرف می شه یه کمی باز کرد، شروع کردم به شکافتن تا بشکافم هادی اومد پایین و یه نگاه بهم کرد و روی مبل روبروم نشست و دقیق به دستام نگاه می کرد که چیکارم می کنم یه طرف هم هستی با همون نگاه هادی من ـو نمی پایید. چند تا چشم آدمو زیر نظر داشته باشند خب هول می شی دیگه. خدا پدر آهو خانم ـو بیامرزه اومد و گفت:
– چرا مثل جغذ این بنده خدا رو نگاه می کنید؟
-در خونه یهو باز شد و هانی و حسام اومدند تو. سریع روسری مو از روی مبل برداشتم و روی سرم گذاشتم. هادی گفت:
– یه یالله بگید بعد بپرید توی خونه.
هانی- من که چیزی ندیدم، خیالت راحت زن داداش. سلام علیکم.
آهو خانم – حتماً باید ببینی بگی یالله؟
حسام اومد کنار هادی نشست و گفت: سلام.
– سلام خوبید؟
حسام- نیومده به کار گرفتنت؟
هانی یک راست رفت طرف آشپزخونه و غذا ها رو چک کرد و ناخونک زد. حالا جای دو جفت چشم شش تا منو می پایید.
سوزنو نخ کردم و به جمع یه نگاه کردم. آهو خانم داد زد:
– هانی دست نزن برو بیرون از آشپزخونه.
هانی در حالی که از آشپزخونه میومد بیرون گفت:
– جای تشکر که دارم پیش مرگتون می شم، دعوامم می کنید؟
هانی هم به جمع اضافه شد و گفت: اِ، این لباس عروس تو نیست هستی؟
هستی- چرا
هانی- خب چرا توتیا شکافتتش؟
هستی- تنگ شده داره گشادش می کنه.
هانی- چاق شدی؟
هستی با عصبانیت گفت:
– می شه انقدر سوال نکنی؟ پس لاغر شدم که داره گشادش می کنه؟
حسام با همون حالت غیرتی ای که همیشه داشت و سر به زیر حرف می زد گفت:
romangram.com | @romangram_com