#ازدواج_توتیا_پارت_161

هادی- نمی خوای جاهای دیگه ی خونه رو ببینی؟
با کرخی گفتم: نه.
هادی- از این همه حرارتی که داری، دارم می سوزم.
– واسه خونه ای که جای من نیست انتظار چه حسی داری؟ اینکه با ذوق دور و برشو بگردم و اتاق رو بررسی کنم و بگم: «هادی ای کاش پرده های این اتاقو جای آبی، سفید می زی؟» یا این که: «وای، جای یخچال ـو بد جایی گداشتی جلوی دیزاین مطلوب آشپزخونه رو گرفته، هان؟» یا برم اتاق خوابمونو بررسی کنم ببینم چی کم داره که سفارش بدم. محسن برامون بخره مثل این که تشک تختش سفته و من یه عمر یه عمر چطوری روش بخوابم که کمرم درد نگیره. “به هادی نگاه کردم و گفتم:”
– ایکاش توی این یه سال تو حیاطتتون چادر می زدیم.
هادی جوابمو نداد و برعکس همیشه بعد یه سکوت کوتاه گفت:
– می خوای برات یه لیوان آب بیارم؟
– نع.
هادی- نباید حرفی از شیده می زدم.
– من مشکلی با اون ندارم، من جای خودمو می دونم، یادمه که “دومی” هستم.
هادی سرشو به زیر انداخت و گفت: می خوای حلقه ـتو عوض کنم؟
– چرا انقدر مهربون شدی؟ چون لباس عروس خواهرتو درست می کنم؟ یا شاید اینبار اشتباهی به جای دنده ی چپی که همیشه ازش بلند می شدی از دنده ی راست بلند شدی که مهربونی می کنی؟
هادی- نه به خاطر حرصیه که داری می خوری، اگه قیافه ی خودتو می دیدی..
با حرص گفتم: من حرص نمی خورم.
هادی فقط نگاهم کرد و بعد راهشو کشید و رفت. با حرص به خودم گفتم:
– احمق برای چی حرص می خوری تو که شیفته ـش نیستی.
هادی از تو آشپزخونه گفت: پاشو لباستو در بیار خونه گرمه عرق می کنی میری بیرون سرما می خوری، من میرم یه دوش بگیرم. حواست به کتری باشه سر نره.
هادی رفت و من بلند شدم خونه رو ببینم. کاری که تا دقایق قبل انکارش می کردم. خونه دو خوابه بود. یه اتاق خوابش این سر خونه بود یکی اون سر خونه. هال و پذیرایی هم این وسط بود. اتاق تهی یه یه اتاق با وسایلی مثل کتابخونه، میز تحریریه و کامپیوتر بود و اتاق سری که یه اتاق خواب کامل بود. یه تخت دو نفره ی بزرگ، ویترین شیشه ای که رو دیوار نصب بود و روش یه عالمه اشیاء کوچیک تزیینی سیاه و سفید بود. یه کمد و یه میز توالتی که توش پُر از ادکلن و کرم.. بود. در کمد رو باز کردم. لباس های هادی توش بود. پایین کمد چند تا آلبوم بود، آلبومی که رو ظاهر نو ترین آلبوم بود ـو برداشتم و ورق زدم و صفحه ی بعد عکس جمعی از دانشجو های بود. از میونشون هادی رو تشخیص دادم. اون موقع سن و سالش کم تر بود. صفحه ی بعدی باز هم دانشجو ها ولی تعداد کمتری بودند. ورق زدم. عکس یه دختری بود. قلبم هری ریخت: این کیه؟ این سوال عین بمب تو سرم ترکید. به من چه کیه. ولی ورق زدم تا ببینم باز عکس اون دختر هست؟ آیا این شیده ـست؟ تو صفحه های بعدی هر جا هادی بود اون دختر هم کنارش بود. برگشتم به همون صفحه که عکس تک شیده بود و بهش چشم دوختم. وای چه قیافه ای داشت. من در مقایسه با شیده شبیه بوزینه ـم! عجب قدی!! عجب هیکلی!! واویلایی بود برای خودش، سر و قیافه رو ببین.
– کی گفت بری سر کمد من؟
از ترس دادش آلبوم از دستم افتاد و هادی با عصبانیت آلبوم ـو شوت کرد تو کمد و گفت: پاشو ببینم، واسه چی تو کمد من فضولی کردی؟ ” حرفی نزدم و الکی الکی بغض کردم، هادی با عصبانیت گفت:”
– واسه من آبغوره نگیر، پاشو از جلوی کمد ببینم، اَه! انگار تورو نباید به حال خودت ول کنم. نه؟
– انقدر سرم داد نزن.
هادی با عصبانیت و تمسخر گفت: پس چیکار کنم فدات شم؟ تشویقت کنم؟

romangram.com | @romangram_com