#ازدواج_توتیا_پارت_158

– تویتا، ابریشم که رو آتیش نداری.
– من که تاریخ تعیین نکردم. اونا بریدن و دوختن.
محسن- وقتی فردای بله برون می رید به هوای آزمایش خرید می کنید..
– هادی خرید؛ بهش بگم نخر محسن می گه هر چی سر جاش؟
محسن- یه ریگی تو کفش هادی هست و تو سرتو عین کبک کردی زیر برف و گوشاتو گرفتی که حرف منو نشنوی. از این همه عجله یه بویی به دماغت نمی خورده
هستی از پشت محسن دست به کمر و شاکی گفت:
– چه بویی محسن خان؟
محسن اول یکه خورده برگشت هستی رو نگاه کرد و بعد با حرص گفت:
– بوی الاغ داغ کرده.
بعد با عصبانیت از آشپزخونه بیرون رفت و هستی گفت:
– هر کی ندونه فکر می کنه هادی قاتل بابای محسنه.
تارا- وا!!
هستی با یکم غیض گفت: ببخشید تارا جون حواسم نبود که فامیلای شوهرتند.
تارا دو مرتبه شاکی گفت: وا!!
هستی با یکم غیض گفت: ببخشید تارا جون حواسم نبود که فامیلای شوهرتند.
تارا دو مرتبه شاکی گفت:
– وا!!
هستی به من نگاه کرد و با نگاهم بهش گفتم: چیزی نگو. ولی هستی با غیض بیشتر گفت: والله خوبه هادی به نفعش کار کرده که اومده داره زیر آب هادی رو پیشت می زنه.
– هستی!
و به تارا اشاره کردم تارا سفره رو برداشت و گفتم: حالا ببین می تونی لو بدی؟
هستی- هادی بد، اصلاً هر چی همه می گن ولی داداشمه و نمی تونم بشنوم کسی در موردش بد میگه.
حالا محسنم که حرف بدی نزد.
هستی شاکی گفت: توتیا جون! خوبه با دو تا گوشای خودم شنیدم..

romangram.com | @romangram_com