#ازدواج_توتیا_پارت_152
پرستاری از قسمتی که مامانو برده بودند اومد و همه هول زده به طرف پرستار رفتیم و محسن گفت: چی شد؟
پرستار- شما همراه کدوم زائویید؟
محسن- نرگس نوعی
پرستار- هنوز فارق نشدند.
– تازه دکتر اومده دستور سزارین داده
تارا با گریه گفت: مامانم هلاک شد از درد.
محسن- دکتر سه روز دیگه وقت سزارین گذاشته بود ولی..
پرستار- شما نگران نباشید همه چیز تحت کنترله.
همه نا امید روی نیمکت نشستیم و محسن کنار من نشست و گفتم:
– بچه چیه؟ دختره یا پسر؟
محسن- دختر
چطوری تا حالا نفهمیده بودم بچه ی مامانم چیه؟!! نفسی کشیدم و گفتم: می خواید اسمشو چی بذارید؟
محسن- تینا، مامانت انتخاب کرده.
به پشتی صندلی تکیه دادم و محسن گفت:
– خیلی دلم شور می زنه هیچ وقت حالم انقدر بد نبود انگار قراره چیزی بشه که انتظار نداریم، نمی دونم از نگرانی این حسو دارم یا این که یه جور الهام درونیه.
هر کدوم یه گوشه بودیم و منتظر بودیم تا پرستار اومد و خواست محسن باهاش بره. انگار دلشوره ی محسن به منم منتقل شد.. تارا اومد کنارم و گفت: چی شده؟
– نمی دونم.
امیر مسعود- تو بخش زنها که نمی ذارند مرد بره برای چی محسنو خواستن؟
تارا- نکنه اتفاقی افتاده؟
– زبونتو گاز بگیر.
دوباره همه منتظر بدیم. چندین دقیقه ی بعد محسن با صورتی که فریاد می زد اوضاعش اصلاً خوب نیست برگشت. با لکنت پرسیدم:
– مُـ.. محسن.. چی.. چی شده؟
محسن با اخم و اعصاب دااغون روی صندلی نشست و گفت:
romangram.com | @romangram_com