#ازدواج_توتیا_پارت_150

– من وقت استعاره بینی تورو ندارم.
فروشنده – سلیقه ـتونو تحسین می کنم. سنگ های این سرویس جدیده
– سلیقه ی من نیست وگرنه انقدر پیرزنی نبود.
هادی یه سقلمه بهم زد و گفت: خیلی قشنگه.
– برای روز مادر.؟
هادی منو همین طور عصبی از بالا به پایین نگه کرد و گفتم:
– خب تعجبی نیست، تو ده سال از من بزرگ تری و جای بابامی. قدر سن و سال خودت برام انتخاب می کنی. راستی بعد طلاق طالاها رو باید بدم به مادرت؟! آره دیگه این واقعن به سن و سالش می خوره.
هادی با حرص و صدای آروم گفت: انگار سرویس طلا نمی خوای.
شونه بالا دادم و گفتم: نگیر. نخر.
هادی آرنجمو گرفت و منو از طلا فروشی برد بیرون و گفت:
– خیال کردی خرت از پل گذشته؟ پشیمونی آره؟ از وقتی که مادرت رضایت داد ازا ین رو به اون رو شدی. ولی می دونی، اگر تا چند وقتی پیش می تونستی ا بزنی ولی از حالا به عبد باید با من ازدواج کنی کنم به خاطر تو قید خوشبختیمو نمی زنم، پس لج نکن من نه محمد صدارم که عاشق سینه چاکت باشم نه محنسم که مُرده باشم. واسه دلسوزی و جوشتو زدن. من اگر با توأم، اگر حاضر شدم طرفم تو باشی به خاطر هدفم از قید هدفم نمی گذرم. من ـو حرص نده تا روی سگم بلند بشه، مراقب باش اعصابمو بیشتر خرد نکنی چون دق دلی این سالها رو سرت خالی می کنم، اگر م خوای وی این یه سال دووم بیاری لطفا اون زبون درازتو اون دمتو از من بپوشون. ” به هادی نگاه کردم، راه افتاد به طرف یه طلا فروشی دیگه و یه سرویس دیگه خرید بدون اینکه نظر منو بخواد کلی خرید دیگه هم کردیم ولی هادی حتی یه بار هم نظر منو نخواست. بعد خرید رفتیم آزمایش دادیم و ساعت چهار و پنج منو رسوند خونه و رفت..
درو که باز کردم دیدم مامان تو ایوون با نگرانی نشسته، تا منو دید گفت:
– توتیا! دلم هزار راه رفت.
– سلام.
مامان- سلام، ناهار خوردی؟
– آره، نگران نباش. تو خوبی؟
مامان- آره، محسن از صبح ده باز زنگ زد که رسیدی، آوردت و اینا.. بیا یه زنگ بزن بهش..
– خودت بزن مامان. می خوام برم بالا بخوابم.
رفتم بالا و روی تخت ولو شدم. اتفاقات رو توی ذهنم مرور کردم و دستمو به سرم گرفتم و آه کشیدم.
***
مانتومو پوشیدم و تارا گفت:
– مطمئنی که می تونی درست کنی؟ این لباس عروسه ها، اونم لباس عروس خواهر هادی.
– آره بابا کاری نداره که. توی این مدت به خاطر اینکه فکر و خیال نکنم انقدر خیاطی کردم که انگار جای چند ماه، چند ساله دارم تمرین می کنم.

romangram.com | @romangram_com