#ازدواج_توتیا_پارت_146
هادی رو یکم نگاه کردم گفتم: خب چیکار کنم؟ پاشم واسه ورود شما حیاطو آب و جارو کنم؟
هادی- خیلی زبونت درازه، برو کنار ببینم.
– بگو یالله، مامانم خونه ـست.
در رو بستم و پشت سر هادی را ه افتادم. هادی گفت: یالله.
چشمامو بسته بودم انقدر که خوابم می اومد.. بوم. خوردم به پشت هادی. هادی برگشت و منو نگاه کرد و گفت:
– بابا تو یه چیزیت میشه ها.
– ببخشید ندیدمت.
هادی- نکنه مشکل بینایی داری؟ دیگه منو با این هیکل نمی بینی؟
به حرفش اهمیتی ندادم و از پله بالا رفتم ولی مگه خواب امان می داد؟ رو پله ها پام گیر کرد و هادی داد زد:
– وای وای! اون چشماتو باز می کنی یا نه؟
از رو پله ها بلند شدم و وارد خونه شدم. مامان با قیافه ی خواب آلود چادر به سر گفت:
– چی شده؟ کیه؟ کی داد می زنه؟
– هادیه، دیوونه ـست.
رفتم طبقه ی بالا اتاق ودم و پتو رو روی سرم کشیدم. دوباره خوابیدم و خواب شیرین و قشنگی.. ولی با صدای هادی زهرمارم شد.
– وای.. توتیا.. این دیگه کیه ؟ باز خوابیدی؟
چشمامو با اخم باز کردم. اومد جلوی دستمو گرفت و منو بلند کرد و جیغ زدم: «وای ولم کن. دستم درد گرفت. اَه برو بیرون، لباس خواب تنمه، نگاه نکن.. آی هادی دستم..» هادی بی محل به حرفام منو از تخت کشید بیرون و با همون لباس خواب و موهای باز. مامان اومد تو اتاق و گفت:
– توتیا چرا جیغ می زنی؟ ای وای توتیا..؟!
– واینستا بر و بر منو نگاه کن. برو بیرون.
هادی- لازم نیست جلوی من حجاب کنی، جلوی نامحرمات حجاب کن. زود باش لباس بپوش.
– لابد انتظار داری جلوی تو لباس در بیارم و لباسمو عوض می کنم.
هادی- جرئت داری یه بار دیگه برو بخواب، انگار من علاف اینم.
هادی از اتاق بیرون رفت. مامان نگران گفت: توتیا!
– خیلی پرروئه!
romangram.com | @romangram_com