#ازدواج_توتیا_پارت_144
هادی- باز که آمپر ترکوندی بچه.
حسام- این نسناس الخناسه. دنبال خر مرده می گرده که پوست بکنه. وقتی می گی پای غلط غلوط وسطه دلم می لرزه، نمی بینی پاره ی تنمون تو دستای کرخشه؟ بگو خلاصم کن تا خودم نرفتم تو نخ قضیه که واویلایی می شه اگر بفهمم هادی.
هادی- وسط بله برون من؟
حسام- به خاک آقام اگر دم بزنم.
هادی- صدا بلند کردی نکردی ها.
حسام- امروز و فرداست که حالو روز هستی بگه که توله ی آقا ور حمل می کنه.
حسام تو دهن هادی خیره خیره نگاه کرد و گفت: حا.. حامله ـست؟!!!
هادی- سرخ و سیاه نشون، قبلاً شاخ و شونه شکوندم گفت: دهن آب نکشیده رو باید با چشم گفتن بست.
حسام از جا بنلد شد و با لرزه ی صدا گفت: غلط کرده، مگه آبرو آب تو قوطیه که می ریزه؟
هادی- آخه قسم خوردی مَرد..
حسام نشست و گفت: لا اله الا الله، داره رگ های مغرم می ترکه. غیرت که لباس نیست که در بیاریم و آویزون چوب رختی کنیم. این بی صاحب شده تو شاهرگمونه.. ” حسام چنگی به موهاش زد و گفت” ببین به کجا رسیدیم، این ها تقاص چیه هادی؟
هادی سر برگردوند و با من چشم تو چشم شد و یکه خورده گفت:
– خوبه گفتم اینور رو نپا!
– نپاییدم.
هادی- واسه همین شاخکات تیز شده به رف ما وبد و گوشِت چسبده بود به من؟
– گوش من؟
– چی شنیدی؟
– هیچی.
هادی- دوست دارم فقط یکی بیشتر از جمع ما بفهمه که چی شده اون موقعه که یه رویی از خودم نشون می دم که به اصطلاح بچه ها بهش می گن لولو.
حسام- من می رم خونه.. آهان.. “برگشت و گفت” زن داداش مبارکتون باشه..
لبخندی تلخ زدم و گفتم: ممنون.
حسام رفت.. کم کم دیروقت شد و مهموا رفتن. آخرین نفرات هم خونواده ی خود هادی بودند که رفتند اما هادی موند تا با من صحبت کنع.
تو اتاقم نشست و گفت: بپر برو یه استکان چای بیار.
romangram.com | @romangram_com