#ازدواج_توتیا_پارت_138

– توتیا!! امشب واویلا نشه.
سری به معنی نه تکون دادم و آهسته گفتم:
– جای قوت قلبته؟
هستی سریع گفت: ایشالله عروسیتون.
چای رو که جلوی هانی گرفتم یه فنجون چای برداشت و با لحن بامزه ای گفت:
– میگن چای خواستگاری بخت مجردا رو باز می نکه، پر ملاته دیگه نه؟ ” از حرفش خنده ام گرفته بود و هادی یه نگاه به برادرش کرد و هستی با خنده گفت:” هانی تو رو هم زن می دیم. نترس نمی ترشی. چای رو جلوی هادی گرفتم و با همون لحن همیشگی به یه تشکر خالی اکتفا کرد. محسن از سینی چای برنداشت و زُل زده ب.ئ به هادی. آهو خانم گفت:
– خب الهی شکر که آرزوی صادق آقا برآورده شد و ما بالاخره اومدیم خواستگاری دختر کوچیکه ی جعفر آقا، انگار دختر بزرگتون هم نامزد پسر محمود خانند، درسته؟
مامان لبخندی تلخ زد و گفت: بله.
آهو خانم خندید و گفت: آدم وقتی یه جا برای غریبه می ره خوساتگار خب چیزی از طرف نمی دونه و هی سوال می پرسه وقتی می ری خواستگاری آشنا خب همه چیزو می دونی، دیگه حرفی نیست.
محسن- چرا، هست.
من به محسن با حرص نگاه کردم و محسن گفت:
– اینکه چرا آدرس ـو اشتباه اومدید؟ ما اینجا دختری که به درد آقا پسر شما بخوره نداریم.
هادی- وقتی دو تا بزرگتر حرف می زنند یه بچه نمی پره وسط اظهار نظر کنه.
محسن- من یه صحبتی با شما کرده بودم آقا هادی، یادته؟
هادی- نه متأسفانه یادم نمی یاد.
محسن- اشکال نداره، الان می گم که اگر دوباره یادت رفت سه نفر دیگه که همراهتن یادت بیارن..
– مامان!
با حرص به مامان نگاه کردم و مامان دستشو رو ساعد محسن گذاشت و محسن گفت:
– صبر کن نرگس جان، من نمی ذارم که توتیا با تو “اشاره به هادی” ازدواج کنه.
آهو خانم- اِوا!! چرا؟!!
هادی در جا جا به جایی شد و گفت:
– ببخشید شما سر پیازید یا ته پیاز؟!
محسن- توتیا دختر خونده ی منه.

romangram.com | @romangram_com