#ازدواج_توتیا_پارت_113
دست به کمر شدم و گفتم: اُ! آقا با غیرت هم هستند. ممنون. خط واحد هست. ما عادت به راننده داشتن نداریم.
محسن- داری می ری پیش محمد صدرا؟
با حرص گفتم: اون جا برم چی بگم؟ حال داداشت و زن داداشت خوبه نگران نباش؟
محسن- الله اکبر! کجا می ری پس؟
– به. تو. ربط. نـ. دا. ره!
آرنجم ـ از دستش کشیدم بیرون و برگشتم محکم خوردم به یه چیزی. انقدر محکم که خوردم زمین.
محسن- توتیا! طوریت که نشد؟
سر بلند کردم دیدم یه پسر جوون هم سن و سال محسن جلوی روم چنباتمه زد و گفت:
– حالت خوبه؟ ببخشید ولی تقصیر خودت بود.
از جا بلند شدم و گفتم: آره ولی فکر کنم استغفرلله تقصیر خدا بود که پشت سرم چشم نداشته که ببینم کسی داره از پشت سر می یاد یا نه.
لباسم ـو تکوندم و محسن گفت: سلام اینورا.
همون پسره گفت: اومدم تبریک بگم.
به پسره نگاه کردم. لحن خوشایندی نداشت. انگار به تمسخر می گفت:
محسن- لا اله الا الله. امروز انگار روز چوب خوریه. خدا در و تخته رو هم جور کرده با هم بیان.
– پس گلت کو آقا؟ نا سلامتی رفیقت داماد شد ” تاکید وار گفتم” دا، ماد. و البته پدر. تازه پدر زن هم شده.
محسن جدی گفت: کافیه.
– چرا؟ دوست نداری بدونند یه تیر برداشتی پدر صاحب نشون ـو درآوردی؟
پسر پوزخندی زد و محسن گفت: آره بخند، لنگه ی خودته. واسه ی همین نیشت باز شده. وگرنه واسه دیدنت و خنده ـت باید رو نما می دادیم.
پسره گفت: اومدم ببینم کیفت کوکه؟ دیدم آره کیف کوک کن داری خیالم راحت شد. ” به من اشاره کرد. محسن شاکی به من نگاه کرد. منم شاکی به پسره نگاه کردم و تا اومدم راه بیوفتم محسن گفت:” کجا؟
برگشتم و گفتم: اِم ببخشید یه اشتباهی رخ داده، تا اونجایی که من می دونم بابام مُرد و تو به هدفت رسیدی و با مامانم ازدواج کردی و دور ازدواج با بدل مامانمو خط کشیدی، بعد شدی چی؟ شوهر مادرم.. ” لبخندی زدم و کت چرم مشکی محسن ـو از یقه اش مرتب کردم و جدی گفتم:” تو نه شوهرمی، نه صاحب اختیارمی. تو فقط مأمور عذابمی و مأمور عذاب مفتش نمی شه. فقط عذاب می ده پس وظایفت ـو با وظایف و اهداف قبلیت اشتباه نکن.
پسره- توتیا؟!!
برگشتم به پسره نگاه کردم و محسن گفت: برو خونه.
پسره- تو توتیایی؟!
romangram.com | @romangram_com