#ازدواج_توتیا_پارت_106
– اینطوری نگو.
چشمای محمد صدرا پر از اشک شد و گفت:
– چطوری بگم تا دلت بسوزه؟
– محمد صدرا داداشت مادرم ـو، آبروی پدرم و زندگی ما رو ازمون گرفته. چرا فکر نمی کنی اگر جای من بودی تو هم نمی تونستی دووم بیاری؟
محمد صدرا- این اتفاقات به زندگی ما ربطی نداره.
شاکی گفتم: اتفاق؟ محمد اتفاق؟! شاید طرفای شما به اینا بگن اتفاق. ولی ما اینجا بهش می گیم مسئله ی ناموسی.
محمد صدرا تو چشمام نگاه کرد و گفت:
– می خوای همه چیز ـو بهم بزنی؟ می خوای منو سکه ی یه پول کنی که بگن: «عروس یه ماه مونده به عروسی گذاشت و رفت و دست محمد صدرا رو گذاشت تو حنا؟» آبروی منو ببری که محسن درک کنه آبرو بردن یعنی چی؟ می خوای دل منو بشکنی که محسن بفهمه دل شکستن یعنی چی؟ داری خودتو ازم می گیری، عزیز ـمو، تمام عشقمو که محسن درک کنه وقتی مادرتو گرفت تو چه حالی داشتی؟ من ” داد زد” محسن نیستم!
از دادش گریه ام گرفت، هول شد و دستمو گرفت. ملتسمانه گفت:
– توتیا، ما با هم کلی نقشه کشیدیم. نذار اشتباه یکی دیگه باعت شه این زندگی بمیره.
دستم ـو از تو دستش بیرون کشیدم وگفتم:
– ما یه هفته ـست که نامحرمیم.
محمد صدرا صورت ـشو توی دستش گرفت. عاصی شده بود. نفسی کشید و سرش ـو بلند کرد و گفت: توتیا من دارم دیوونه می شما. ” ترسیده بودم و هول کرده بودم. آروم گفتم: “
– محمد صدرا برو.
محمد صدرا عصبانی شد و از جا بلند شد و هر چی قاب عکس روی میز دایره شکل کنار پنجره بود رو از روی میز انداخت پایین و داد زد: توتیا! زندگیم ـو از من نگیر.
با گریه گفتم: برو بیرون، نمی خوام ببینمت. واسه ی من زندگی ای وجود نداره. نمی خوام این جهنمی که برام ساختن ـو با تو شریک بشم.
محمد صدرا دست به کمر ایستاده بود و نگاهم می کرد. سری تکون داد و گفت:
– تو ظالمی.
جیع زدم: آره، من ظالمم! ظالم بودن از این که مثل محسن شیطون باشم بهتره.
محمد صدرا- همین؟! من واسه ی تو همین قدر بودم؟ که محسن میونمون ـو بهم بزنه؟ که تو تسلیم بشی و من ـو پس بزنی؟!
بلند شدم و با همون گریه و جیغ گفتم:
– تو وادارم کردی، یادته یکسال پیش جلوی در خونه ـتون گفتی: «همه رو بسپار به من، درستش می کنم.»؟ بابات گفت: «همه رو رو به راه می کنم.» مامانت گفت: «تو غصه ـو نخور. حاجی حواسش هست.» تو و بابات قول دادید و مامانت قضیه های پیش اومده رو ماست مالی کرد و تحویلم داد. حالا اومدی می گی به ما ربطی نداره؟ من فقط عین سگ پاسوخته زوزه کشیدم و هر کدومتون که وارد جریان شدید به نوعی خفه ـم کردید. اول با قول های بی اساس ـتون و بعد با نامزدیمون، فقط منو سرگرم می کردید.
محمد صدرا وا رفته گفت:
romangram.com | @romangram_com