#ازدواج_توتیا_پارت_105

با گریه نگاهش کردم. وای خدا رنگش عین گچ شده بود. چشماش قرمز بود. نمی دونست از دستپاچگی چی کار کنه. گفتم:
– زندگیمون؟ اینکه من و تو، محسن و مامانم و امیر مسعود و تارا همه توی این خونه به خوبی و خوشی زندگی کنیم، هان؟ بعد که بچه هامون به دنیا اومدند ندونند رابطه ی خونوادیگمون چطوریه؟ زن عموش مادر بزرگشه، خواهرش زن عموشه، پدر بزرگش عموش می شه و بعد جالبه! امیر علی رو بگو. دامادشون باباش می شه. اسم مارو باید کجا بنویسند؟ بعد بگیم از دفتر روزنامه ی همشهری هم بیان با ما مصاحبه کنند که چقدر خوش و خرم داریم زندگی می کنیم، آره؟ (چقدر پیچیده می شه خدایی:دی)
محمد صدرا عصبی گفت: تویتا، می رم محسن ـو می کشما.
– من حاضر نیستم عروس خونواده ی بلور چی بشم. همین که تارا هویت ـتونو توی اون خونه حفظ کرده کافیه. به محمود خان هم گفتم: «یا جای من اینجاست یا جای مامانم. مامانم اومد من می رم.»
محمد صدرا روبروم نشست و گفت:
– توتیا! توتیا من چیکار کنم که تو به من برگردی؟ این رسمش نیست من انقدر ساده نمی تونم بذارم همه چی بهم بریزه.
با گریه گفتم: من بهت گفتم که محسن زنگ زده خونه ـمون.. تو گفتی: «حساسی.» من بهت گفتم: «نگرانم همه چیز آرومه و انگار آرامش قبل طوفانه.» تو گفتی: «حرف محسن ـو نزن.» تو سرت گرم دلت بود محمد صدرا. اگر حرفم ـو می خوندی الان همه چیز سرجاش بود. تو خودت مقصر ویرونی زندگیمونی. من نمی تونم راحت از همه چیز بگذرم.
محمد صدرا چند تا محکم زد به پیشونیش و گفت:
– پس من چیکار کنم؟ من چی؟
– برو دنبال زندگیت.
با حرص داد زد: زندگیم تویی. بفهم.
با همون حال قبلیم گفتم:
– من باهات ازدواج نمی کنم، من به این پیوند های نامیزون اضافه نمی شم.
محمد صدرا به بالا سرش نگاه کرد و گفت:
– خدا! خدا چیکارش کنم. ” دست به پیشونیش گرفت و گفت:” چیکارت کنم؟ من چی بگم که از خر شیطون پیاده بشی؟ چطوری منت ـتو بکشم که حساب محسنو با من تصویه نکنی؟ چی بگم که دل بی رحمت به حال زار و عاشقم بسوزه.
با گریه گفتم: محمد صدرا من از صبح به اندازه ی دو مرد داغ شدم. تو دیگه این دل پس افتاده رو داغ نکن. دل من حالا حالا ها نمی شکست، دلمو شکستن داغشو بهم نشون داده.
محمد صدرا تو چشمام نگاه کرد و گفت:
– تو عاشقم نبودی، اگر بودی مثل تارا که پای امیر مسعوده، عشق ـو به این حرفای صد من یه غاز ترجیح می ده، پای زندگیمون بودی.
صورتمو توی دستم گرفتم و گریه کردم. گفتم:
– درکم نمی کنی.
از درد اشک ریخت و داد زد:
– تو چی؟ درکم می کنی؟ داری عین یه وصله ی ناجور منو دور می ندازی.
بند دلم براش پاره شد.. با گریه و هق هق گفتم:

romangram.com | @romangram_com