#ازدواج_به_سبک_اجباری_پارت_93
با عصبانیت فریاد زد:
من اینجوری تربیتت کرده بودم؟؟؟؟؟؟!!!!!
آبرومو بردی،پس فردا چجوری سرمو بین همکارا بلند کنم؟؟؟؟!!!!!!!!
خاک بر سرت بی شعور که حداقل یه جو آبرو بین مردم برای من و خودت نمی زاری...
اون از عروسم اینم از تو واقعا که...
یه پوزخند صداداری زدم و با آرامشی که می دونستم بیشتر عصبیش می کنه گفتم:
هه،حق دارین حاج آقا یه عمر تمام سعیتونو کردین که فقط مردم ازتون تعریف کنن و مثل بت بپرستنتون،
می رین عالم و آدمو خبر می کنین که چی مثلا می خواین به یه خیریه کمک کنین..
عروستونم به خاطر پول خودتون انتخاب کردین وگرنه من که گفتم اصلا ارث نمی خوام یادم نمی ره بهم گفتین غلط کردی پسره جولق مگه دست خودته؟!
حالا هم اون ریشی که داشتم فقط برای ریا و آبرو داری شما بین مردم بود که منم همشو زدم و دیگه ریش نخواهم گذاشت چون چیزی به جز ریا نیست من دین و ایمانمو فقط به خدا نشون می دم نه به بنده خدا واسلام...
با عصبانیت دندوناشو روی هم فشاری داد و بعدم با قد های محکم درو به هم کوبید و رفت...
روی مبل ولو شدم، پوووووووووووووف چه کار سختی بود،انگار این کار سارا منو به خودم آورد که نباید مثل یه برده فقط اطاعت کنم،با یادآوری سارا یاد دیشب افتادم و یه لبخند عمیق روی لبم نقش بست...
داشتم به کارا رسیدگی می کردم که تلفنم زنگ خورد منشی بود:
جناب رئیس دوستانتون تشریف آوردن...
romangram.com | @romangram_com