#ازدواج_به_سبک_اجباری_پارت_90

برای شام از بیرون کباب کوبیده گرفت که واقعا خوشمزه بود،خانم بزرگ که شب به خیر گفت منم رفتم تو اتاق،داشتم ناخونامو سوهان می کشیدم که علی وارد شد،نگاهش یه جوری بود مثه اینکه بخواد انتقامو بگیره ناخودآگاه از جام بلند شدم و عقب عقب رفتم اونم بیشتر اومد جلو،اینقدر عقب رفتم که از پشت خوردم به دیوار اونم کاملا اومد بهم چسبید،نفس هامون با همدیگه قاطی شده بود،تو چشمام خیره شد،چه خوش رنگ بودن چشماش لامصبا سگ داشتن،رنگ نگاش کم کم عوض شد و یه جور خاصی شد یه برقی روی چشماش اومد که دوباره همون حال عصرو به من انتقال داد یعنی هم ضربان قلبم بندری می زد هم گرمم شده بود زیاااااااااد.

تو چشمای همدیگه خیره شده بودیم انگار تمومی پرده ها از جلوی چشمامون برداشته شده بود و داشتیم توی نگاه همدیگه حل می شدیم،هیچ چیزی جز صداقت تو نگامون نبود.

ناخوداگاه همزمان با هم سرهامون با هم اومد جلو،یه دستش پشت کمرم و یه دستش پشت سرم قرار گرفت منم یه دستمو دورش حلقه کردم و ناخونای اون یکی دستمم فرو کردم

تو موهای لخت و نرمش.

نگامون روی لبای همدیگه بود،لباش قرمز بود و فوق العاده وسوسه انگیز.

لبامون روی هم لغزید و جفتمون با آرامشی خاص همدیگه رو می بوسیدیم،اولین بوسه ای بود که جفتمون از ته قلب بدون هیچ پیش زمینه ای از همدیگه می کردیم.

از لبام گازهای کوچیک می گرفت که واقعا لذت بخش بود،سرش رفت توی گردنم منم بیشتر گردنمو کشیدم تا راحتتر ببوسدش،اینقدر با آرامش می بوسید که خمار شده بودم.

در حالی که گردنمو می بوسید یکی از دستاشو انداخت زیر پاهام و اون یکی دستش هم کمرمو گرفت و از زمین بلندم کرد و انداختم روی تخت و خودشم روم خیمه زد،دستش

رفت زیر تاپمو به صورت نوازشگر همه جاحرکت می کرد دیگه واقعا جفتمون انگاری مست شده بودیم و هیچی حالیمون نبود.

لذت توی تک تک سلولام پخش شده بود که...

یه دفه صدای پر از عشوه اون دختره تو ذهنم مثل اکو پخش شد،دستامو گذاشتم روی سینش و هلش دادم عقب ذره ای تکون نخورد مثل چسب دوقلو بهم چسبیده بود،بازم یه هل دیگه بهش دادم این بار با تعجب سرشو بالا آورد و با چشمای خمارش بهم زل زد،خودش که نمی دونست داره با نگاهش دیوونم می کنه،زیر لب نالیدم:

بسه علی بسه

سرشو چسبوند به گوشم و گفت:

چرا عزیزم؟

کلافه سرمو تکونی دادم و با یه حرکت از بغلش بیرون اومدم ، تا حالا کار از این سختتر انجام نداده بودم،دم تخت وایسادم جفتمون تو تاریکی بهم زل زده بودیم و نفس نفس می زدیم انگار که کوه کنده بودیم.

romangram.com | @romangram_com