#ازدواج_به_سبک_اجباری_پارت_89


مثل مانکنا به سمت پذیرایی شروع کردم راه رفتن خانم بزرگ با دیدن من یه لبخند نامحسوسی روی لباش نقش بست ولی خیلی سعی می کرد پنهونش کنه،علی هم که یه لبخند دخترکش زد و گفت:

عزیزم بیا پیش خودم بشین

رفتم و با ناز پیشش نشستم،دستاشو دورم حلقه کرد و بازومو تو دستش فشرد،وای قلبم چرا اینقدر تند می زنه؟؟؟؟؟!!!!!!!!

گرمم شده شدیدددددددد،فکر کنم مریض شدم باید برم دکتر...

کلافه شده بودم اومدم از جام بلند شم که با دستش نگهم داشت و نذاشت برم،کلافه گفتم:

بزار برم

شیطون پرسید:

چرا؟

می خوام شام درست کنم

نمی خواد خودم از بیرون شام می گیرم

خب بزار برم کار دارم

با شیطنت ابروشو انداخت بالا و دم گوشم گفت:

مگه جات بده؟

پس این علی هم از این کارا بلده!!!!!!!!!! تا حالا فکر می کردم مثل سیب زمینی می مونه تا سمتش نری کاری باهات نداره البته از اون صحبت کردنش با اون زنیکه می شد فهمید همه چی بلده!!!!!!!!!!!


romangram.com | @romangram_com