#ازدواج_به_سبک_اجباری_پارت_81


شیر و آب پرتقال ریختم.

علی که از در رفت بیرون و منم عین جوجه اردک به دنبالش بدرقش کردم یادم افتاد باید ناهار درست کنم ای بدبختی.

برای ناهار قیمه بادمجون درست کردم با سیب زمینی سرخ شده،در اینجا بود که فهمیدم بنده

استعداد عجیبی در آشپزی دارم چون غذام به شدت خوشمزه شده بود.

طوبی هم از ساعت 9 اومد تا 5 بعد ازظهر هم رفت.

وقتی که طوبی رفت عصرونه ای رو که آماده کرده بود آوردم،همونجوری که سریال

تلویزیون رو می دیدیم خانم بزرگ گفت:

تو که خودت هم با سلیقه ای و هم کدبانو دیگه چه احتیاجی به مستخدم داری؟

وای بدبخت شدم الان می فهمه من تا حالا هیچ کاری نمی کردم،سارا فکر کن فکر کن...

آهان یافتم:

وای خانم بزرگ گفتین منم همینو می گم ولی علی می گه تو خسته می شی یکه و تنها با این

خونه بزرگ باید یه نفر باشه کمکت کنه.

خانم بزرگ سرشو تکونی داد و دیگه هیچی نگفت،نفسی از سر آسودگی بیرون فرستادم وای

به خیر گذشتا...


romangram.com | @romangram_com