#ازدواج_به_سبک_اجباری_پارت_70
به تو چه؟ هاااااان
پارمیس بدون توجه به من به زور مانتو شلوارمو روی همون پیرهنم تنم کردو دکمه های مانتومم نبست و وسایلامو داد دستم و سوار ماشینم کرد و سوییچمم داد دستم.
به زور تا خونه رانندگی کردم،وارد خونه که شدم همه ی چراغا روشن بود و برادر هم با استرس داشت خونه رو متر می کرد، با صدای بستنه شدن در برگشت و به من نگاه کرد.
قدمامو درست نمی تونستم بردارم چند بار نزدیک بود زمین بخورم ولی به زور تعادلمو حفظ کردم.
داشتم می رفتم به سمت پله ها که با صدای دادش وایسادم:
معلوم هست تا ساعت 2 نصف شب کدوم گوری بودی؟؟؟؟؟؟؟
برگشتمو و رفتم نزدیکش وایسادمو وسایلمو یه طرف پرت کردم،دستمو کشیدم روی صورتش و گفتم:
بی خیال هانی،حرص نخور
دوباره داد زد:
جواب منو بده
دستامو انداختم دور گردنش و سرمو بردم کنار گوشش و گفتم:
بی خیال عزززززیززززززززززم
تمام کارهام ناخوداگاه بود،بعدم با چشمای خمارم بهش زل زدم،منگ شده بود،آب دهنشو به سختی قورت داد و آروم گفت:
تو الان حالت خوب نیست برو فردا حرف می زنیم
با ناز گفتم:
romangram.com | @romangram_com