#ازدواج_به_سبک_اجباری_پارت_71
نه،همین الان خوبه
سرمو بردم جلو،حالا دیگه نفسامون کاملا با هم قاطی شده بود...
برای اینکه بتونه خودشو کنترل کنه سرشو پایین انداخت ولی بدتر شد چون نگاش به یقم افتاد،دوباره سرشو آورد بالا ولی نگاش پایین و روی لبام بود،دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و دستاشو محکم انداخت دور کمرمو منو به خودش فشار داد،
حقم داشت لبام واقعا وسوسه انگیز بود!
سرشو اورد جلو و لباشو گذاشت روی لبام،اولش خیلی آروم شروع به بوسیدنم کرد ولی بعدش محکم و با ولع می بوسیدم،منم که حالم داغون بود با ولع باهاش همکاری می کردم.
دستش رفت به سمت مانتومو با یه حرکت از تنم در آوردش ، نگاش که به کمر و بازوی لختم افتاد لبامو ول کرد و سرش رفت سمت گردنم و با شدت شروع به بوسیدن کرد،حالا توی اون حال و اوضاع تیغ های ریشش اذیتم می کرد.
دستش به سمت پیرهنم رفت که با صدای زنگ موبایلم به خودش اومد و سریع منو ول کرد و خیلی سریع رفت تو اتاقش.
گوشیمو برداشتم پارمیس بود می خواست ببینه سالم رسیدم یا نه،وقتی تماسو قطع کردم مستی از سرم پریده بود و تازه فهمیدم داشتم چه غلطی می کردم،خااااااااااااک بر سرت سارای بی شعور کصافط...
وسایلمو برداشتمو رفتم تو اتاقم،لباسامو با تی شرت و شلوارک عوض کردم و کپمو گذاشتم.
نمی دونم ساعت چند بود که با سردرد بدی از خواب بیدار شدم،ساعتو نگاه کردم 2 بعدازظهر بود.
طوبی ناهار باقالی پلو با مرغ درست کرده بود،اول نمازمو خوندم بعدم غذامو خوردم.
لباس پوشیدم و رفتم آرایشگاه آخه ابروهام مثل شالی زار شده بود.
بهش گفتم ابروهامو کوتاه کنه،کارش که تموم شد خیلی خوشگل شده بودم,واقعا این مدل ابرو بهم میومد.
تا ساعت 7 شب تو پاساژا واسه خودم گشتم و چند دست لباس واسه خودم خریدم.
romangram.com | @romangram_com