#ازدواج_به_سبک_اجباری_پارت_69
تا پنجشنبه هیچ اتفاق خاصی نیافتاد،ساعت 8 شب بود که حموم رفتم، وقتی اومدم بیرون حولمو پوشیدم و خودمو خوب خشک کردم،حولمو در آوردم و موهامو توی کلاه حمومم پیچیدم و بدون لباس نشستم پشت میزآرایشم.
از همون پنکک همیشگی زدم،یه سایه ی بادمجونی رنگم زدم،خط چشم هم به روش همیشگی کشیدم،رژگونه سرخابی رنگم رو خیلی کم رنگ روی گونه هام کشیدم،در آخر رژ سرخابی ماتمو روی لبام کشیدم.
کلاه حممومو در آوردم و موهامو خیلی خوشگل به صورت حلقه ای سشوار کشیدم و بهشون موس مو زدم تا ثابت بشن.
مانتو تنگ و کوتاه بادمجونی با شلوار لوله تفنگی تنگ مشکیم پوشیدم و شال مشکیمم خیلی شل روی سرم انداختم، پیراهنمو توی کیف بادمجونیم گذاشتم و با برداشتن کفش های ستش از اتاقم زدم بیرون.
ساعت 10 بود که به محل مهمونی رسیدم.
وقتی رفت داخل مثل همیشه دود همه جا رو پر کرده بود، شری و پارمیس منو دیدن و اومدن جلو، بعد از کلی مسخره بازی با هم رفتیم تو اتاق و منم لباسامو با پیراهن گردنی بادمجونی رنگ که کمرش کاملا لخت بود و قدشم به زور تا زیر باسن می رسید عوض کردم.
نمی دونم جام چندم بود که بالا کشیدم ولی دیگه حالم دست خودم نبود عین دیوونه ها فقط می خندیدم،یه پسره که تو اون حالم اصلا قیافشو ندیدم و فقط فهمیدم مسته اومد سمتم ودر حالی که دستاشو دور کمرم می انداخت گفت:
خانم خوشگله میای بریم اون وسط عشق و حال
خنده ی مستانه ای کردم و گفتم:
برییییییییییم
تو بغل همدیگه داشتیم یچ و تاب می خوردیم که یه دفه دستم کشیده شد و رفتم کنار،نگاه کردم پارمیس بود:
سارا حالت دست خودت نیست ،آخه دختر تو که همیشه حواست هست الان معلوم هست داری چه غلطی می کنی؟!
بیا و برو اگه بیشتر بمونی گند می زنی،برو
با اخم رو بهش گفتم:
romangram.com | @romangram_com