#ازدواج_به_سبک_اجباری_پارت_62

دوباره دو ساعت طول کشید تا برگردیم،کلا این امروز علافمون کرد،وقتی وارد رستوران هتل شدیم یه میز دو نفره رو انتخب کردیم و نشستیم،گارسون منو رو آورد من زرشک پلو سفارش دادم برادر هم جوجه سفارش داد وقتی گارسون رفت رو کردم بهش و گفتم:

ببین آقای برادر من حوصله ی این جور جاها رو ندارم پس در این چند روزی که اینجا هستیم فقط قبر ضامن آهو و بازار می ریم،اکی؟

یعنی چه ؟! شما هم مسخرشو دراوردین، من بدبخت چه گناهی کردم که با شما همسفر شدم.

گناه که زیاد داری ولی همسفر شدن با من سعادت می خواد حالا هم این سعادت نصیب یه فرد بی لیاقت شده،در اصل لیاقت نداری

اگه همسفر شدن با شما لیاقت می خواد من بی لیاقت ترین آدم روی کره زمین هستم

در این که بی لیاقت ترین هستی که شکی نیست منتهی...

با اومدن گارسون دهنم بسته شد،گارسون که رفت بی سر و صدا غذامونو خوردیم و رفتیم اتاقمون.

همون تی شرت شلوار دیشبو پوشیدم و دراز کشیدم روی تخت،دیگه نفهمیدم چجوری خوابم برد.

با صدای برادر از خواب بیدار شدم ولی چشمامو باز نکردم چون مثل اینکه داشت با کسی حرف می زد،گوشامو تیز کردم:

وای مامان نمی دونی چیه که! نمی دونست امام رضا کیه!

حرم چیه!

امروز بردمش آرامگاه فردوسی می دونی بهم چی می گه،

لحنشو جیغ و دخترونه کرد و ادامه داد:

ببین آقای برادر من حوصله ی این جور جاها رو ندارم پس فقط می ریم قبر ضامن اهو و بازار اکی؟

چقدر بی شعوره! خیر سرش مومنم هست.

romangram.com | @romangram_com