#ازدواج_به_سبک_اجباری_پارت_46
نفسمو محکم دادم بیرون و گفتم:
خیلی خب به ارت برس
اونم با روشن کردن دوباره جارو به کارش ادامه داد.
فوضولیم گل کرده بود و دوست داشتم وسایل شخصی برادرو ببینم پس آروم رفتم سمت اتاقش و درو باز کردم رفتم داخل و درو پشت سرم بستم.
روی دیوار یه برگه توجهمو جلب کرد رفتم جلو،اااااااااااااااا برادرمون اهل برنامه ریزی بود،روی برگه نوشته بود:
ساعت 5 صبح بیداری،5تا6 نماز،6تا7 ورزش و صبحانه،7 تا 19 کار،19 تا 20 نماز،20 تا 21 شام و تماشای تلویزیون،21 تا 22 مطالعه و مسواک،22خواب
چه برنامه ی مزخرفیییییییی
با صدای طوبی به خودم اومدم:
خانم ناهار حاضره
سریع رفتم پایین،آخ جون لازانیا،با اشتها غذامو خوردم.
روی مبل نشستم و کنترل تی وی رو برداشتم و روشنش کردم،اااااااا چرا ماهواره اینجا نیست؟
حالا من باید برنامه های مزخرف ایرانو ببینم؟
اااااااااااه ببین چطوری آدمو از زندگیش می ندازن!!!!!
گوشیمو برداشتمو شروع کردم بازی کردن یه دفه برام اس اومد،پارمیس بود:
سلام سارایی،با بچه ها قراره بریم دربند میای؟
romangram.com | @romangram_com