#ازدواج_به_سبک_اجباری_پارت_45


چی شد؟حالت خوبه؟

بدون پلک زدن فقط محو من شده بود دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و پقی زدم زیر خنده ،حاجیمون اولش نفهمید جریان چیه ولی بعد چند دقیقه تازه فهمید جریان از چه قراره با عصبانیت بلند شد و گفت:

منو مسخره می کنید؟

دلمو گرفته و روی تخت ولو شده بودم و از خنده غش کرده بودم با عصبانیت درو اتاقمو بهم کوبید و رفت.

وقتی خندم تمومید تازه یادم افتاد که من بیچاره آخر هفته با شری قرار دارم،اااااااه زندگیم فلج شده، با یه اس ام اس بهش خبر دادم نمی تونم برم.

صبح با صدای جاروبرقی از خواب پریدم،به ساعت نگاه کردم 11:30 بود اااااااااه چقدر زود بیدار شده بودم.

دست و صورتمو شستم وتی شرت و شلوارکی که قدش تا سر زانوم بود به رنگ سبز چمنی پوشیدم.

رفتم پایین پوووووووووووف این که طوبی هستش.

با دیدن من جاروبرقی رو خاموش کرد و گفت:

سلام خانم

علیک،مگه نگفته بودم منو بیدار نکنی؟

خب؟

پس این سر و صدا چیه؟

شما گفتین بیدارتون نکنم نگفتین از چه وسایلی استفاده بکنم یا نکنم!


romangram.com | @romangram_com