#ازدواج_به_سبک_اجباری_پارت_35


لباس سنگین مزخرف رو از تن در آوردم و رفتم حموم،بعد یه حموم حسابی اومدم بیرون آخیش آرامش گرفتم.

تاپ نیم تنه سفید با شرتک ستشو پوشیدم و در اتاقو قفل کردم و خودمو پرت کردم روی تخت،آخیش چه نرمه.

نفهمیدم چشمام چجوری گرم شد و خوابم برد.

صبح با صدای تق تق در از خواب پریدم،همونجوری که چشمامو می مالیدم درو باز کردم.

یه خمیازه بلند کشیدم و چشمامو باز کردم،برادرمون بود،اولین بار بود که با تیشرت و گرمکن می دیدمش.

اینم که سرش همیشه پایینه،باصداش به خودم اومدم:

سلام علیکم خواهر،صبحتون به خیر

های برادر،صبح شما هم به خیر

سارا خانم بیدارتون کردم بگم مادرتون زنگ زدن گفتن دارن صبحانه با کاچی میارن

اکی نو پرابلم

رفتم تو اتاقمو موهامو با کلیپس سفید بالای سرم جمع کردم همون موقع زنگ در زده شد.

فریبا با احترام وارد خونه شدن،چند تا ظرف سلفون کشیده دست احترام بود.

فریبا با یه لحن دستوری و بدی گفت:

بیا بزارش اینجا و به میز ناهارخوری داخل آشپزخونه اشاره کرد.


romangram.com | @romangram_com