#ازدواج_به_سبک_اجباری_پارت_109
اومممممممممممم...چیزه....
خاک تو سرت سارا با این کرم درونت حالا چی می خوای بگی؟؟؟؟؟
فکر کن...فکر کن...فکر کن...آهان یافتمممممممممم
با یه قیافه ی حق به جانبی گفتم:
این سریاله تموم شدا نمی خوای بیای ببینی؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
تعجبش صد برابر شد و گفت:
یعنی فقط به خاطر همین اومدی اینجا و صدام زدی؟
خب آره بعدم خیلی خونسرد از اتاق اومدم بیرون و خنده ی ریزی کردم آخی بچم چقدر صابون به دلش زده بود...
سریال که تموم شد علی رو بهم کرد و گفت:
مامانم از فردا شب تا شب شهادت حضرت علی هرشب افطار و شام می خواد بده زنونه و مردونه هم جداست میای؟
آآآآآآآآآآآخ جون می تونم حسابی اون ننه فولاد زره رو نقره داغ کنم.ولی خودمو مشتاق نشون ندادم و با بی میلی گفتم:
باشه میام.
فرداش از ساعت 3 تا 5 رفتم حموم تا چشمای همه در بیاد...حوله لباسیمو پوشیدم و با یه حوله کوچیکم موهامو جمع کردم.
romangram.com | @romangram_com