#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_97

فامیل داشته باشیم.

پریا-پویا ساکت باش.

همونطور که داشتیم میخندیدیم،پریا رو به من گفت:

-تو چرا چیزی نمیگی...همه یه اسم گفتن ولی تو از اول ساکت

بودی...

من-راستش یه اسم داخل ذهنمه ولی هرچه قدر منتظر بودم

هیچکس اونو نگفت.

پریا-خوب بگو چیه؟

من-به نظر من اسمش باشه پارسا...داخل فامیل هم کسی رو به

این اسم نداریم...منکه این اسمو خیلی دوست دارم دیگه تصمیم با

خودتونه.

یه لحظه پریا سکوت کرد وبعدش گفت:

راست میگه به نظر منم پارسا اسم قشنگیه.-

ساعت 1:30 بود که دیگه میخواستیم برگردیم خونه...انقدر گرسنم

بود که نگو ولی خوب روم نمیشد به عمه بگم...وللش الان میرسم

خونه یه چیزی میخورم...آره نه که خیلی آشپزی بلدی...اااوجدان جان

تو چرا هی میای حال گیری میکنی....دیگه دیگه.

همینکه رسیدیم بدون حرف رفتم داخل اتاقم لباسامو با یه لباس

راحتی عوض کردم اومدم ورفتم داخل آشپزخونه...خوب حالا چی کار

کنم...


romangram.com | @romangram_com