#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_94
صورتش زوم کرده بودم...به اون پیشونی کشیده و چشماش که
عسلی وطوسی باهم قاطی بود ولی بیش تر به طوسی میزنه وبه
ندرت دیدم که چشاش عسلی باشه و بینی که همچین قلمی ونوک
تیز بود که انگاری سه چهارتا عمل روش انجام شده تا اینجوری شده
ورسیدم به لباش...وای ننه چه لبای جیگری داره.
یاخدا چرا اینجوری شدم...برشیطون لعنت.کارش که تموم شد با
مهربونی تو چشام زل زدو گفت:
-خوب حالا دیگه بریم
چرا تا حالا دقت نکردم که صداش اینقدر دلنشینه...یه دفه ای
چشمامو درشت کردم این فکرا چیه که میکنم...نه انگاری جن زده
شدم....آب دهنمو نا محسوس دادم پایین بهش گفتم:
مرسی-
واز اتاق زدم بیرون...اونم باهام هم قدم شد رفتیم طرف سالنی که
همه نشسته بودن رفتم وروی مبل کناریه پریا وپویا نشستم...پریا
خودشو به طرفم کشید وبا شیطنت گفت:
-ببینم تو که رفتی لباساتو تعویض کنی پس چرا اینقدر طولش
دادی؟؟؟
رو به پریا گفتم:
-میخوای کلیاتو بهت یگم یا با جزئیات؟
پریا چشاشو گرد کرد که خندم گرفت.
romangram.com | @romangram_com