#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_93

حوصله نداشتم یکی هی بهم زل بزنه برای همین رفتم جلوی آینه

شالو روی سرم مرتب کردم.

من-خوب اگه پرنس حاضرشدن بریم دیگه.

پرهام ایستاد دم در اتاق ودستشو به نشونه ی بفرمایید در اورد وبهم

باشوخی وخنده گفت:

اول پرنسس ها.-

من-اوهو چه جنتلمن.

داشتم میرفتم که بازم پرهام دستمو از پشت گرفت وگفت:

-این چه طرزشه دیگه؟

پفی کردم برگشتم طرفشو دستمو کشیدمو گفتم:

-چی چه طرزشه؟

پرهام-تو که اگر این شالو نمیزدی که سنگین تر بودی همه ی موهات

از پشت ریخته بیرون که...

من-بابا حاجی جون تو رو خدا ول کن دیگه.

پرهام-نه مثله اینکه خودم باید یه کار کنم.

بعدم سریع شالمو برداشت ورفت پشت سرم ایستاد و

کلیپسمو برداشت ومو هامو پیچید وکلیپسو روی اونا گذاشت وامد

جلوم وایساد وشالو گذاشت روی سرم وداشت مرتبش میکرد.

منم همچین مسخ کاراش شدم که انگاری قدرت حرف زدنو از دست

داده بودم...همونجور که داشت شالمو درست میکرد منم روی


romangram.com | @romangram_com