#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_91
بدون توجه بهش رفتم سوار عروسکش که یک سراتو کوپه بود
سوارشدم...بار اولی که سوار ماشینش شدم اونقدر غرق افکارم
شدم که نفهمیدم چه ماشین توپی داره ولی حالا نمیدونم چرا هر
وقت این ماشینو میبینم بی خودی نیشم شل میشه...
نه بابا حالا که میبینم شوهر پولدار داشتن چه نعمت بزرگیه خودمم
خبر نداشتم؟؟؟...نه مثله اینکه باورت شده اینی که بغل دستت
نشسته شوهرته ها...ااااوجدان جان تویی نه بابا کی گفته باورم
شده؟...ااااهمین الان گفتی پری.......نه من همه چیزو تکذیب
میکنم...بالاخره یک بار دیگه که سوتی میدی که؟
با صدای پرهام به خودم اومدم...
پرهام-پیاده شو دیگه نکنه میخوای بشینی توی ماشین؟
من-هه هه هه بامزه.
با هم رفتیم داخل همه اومده بودن مثله اینکه ما آخرین نفر بودیم...با
همه سلام کردیم...خانواده هامونم ازینکه منو پرهام با هم کنار
اومدیم خوشحال بودن خوب خودمم خوشحال بود چونکه کلا من
داخل محیطی که زندگی میکنم باید با افرادش صمیمی باشم وگرنه
افسرده میشم بدجور.
رفتم داخل اتاق سابق پرهام ولباسمو عوض کردم ...یک شلوار جین
سفید ویه تونیک آستین بلند زرشکی که نقشای عجیب غریب ولی
زیبایی داشت پوشیده بودم...آستینامو تاروی آرنج زدم بالا،شالم که
romangram.com | @romangram_com