#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_90

پرهام که داشت از خونه خارج میشد بهم گفت:

بالاخره کمال همنشین در من اثر کرده دیگه-

با کیفم زدم به بازوش.

-پررو من کی غرغر کردم؟

سوار آسانسور که شدیم،گفت:

پس من بودم اون اوایل...-

پریدم وسط حرفشو گفتم:

-خوبه خوبه حق داشتم بهت غر یزنم ازبس که شلخته ای حالاهم از

صدقه سری همین همنشینه که دیگه وسایلات شلخته نیست.

زیرلب ولی طوری که من بشنوم گفت:

-آره راست میگی فقط به درد لباس جمع کردن وخونه تمیز کردن

میخوری مگرنه.

من باجیغ:

-چیییییییی؟

پرهام با خنده گفت:

-خوب راست میگم دیگه با اون آشپزی سه روز پیشت نزدیک بود

خونه رو آتیش بزنی.

خودمم خندم گرفت ولی با حرص بهش گفتم:

حالا هرچی ولی اگه دفه ی دیگه این موضوعو بگی خودت میدونی-

پرهام-وای مامانم اینا...


romangram.com | @romangram_com