#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_9
یکم بارها جونی حرفیدم ورها بعد نیم ساعت رفت. وقتی رها رفت منم یه نیم ساعت درسیدم وبعدش رفتم یه خورده تی وی ببینم دیدم که پرهامم اونجا نشسته تا منو دید اخم کرد...اُه اُه فکرکنم بابت موضوع یه ساعت پیش باید عذرخواهی کنم خوب راستش حق داره همیشه بهم گفته جلوی هیچ کس باهاش اینجوری حرف نزنم حتی جلوی پویاوپریا.البته تقصیر خودش هم بود چرا بهم گفت پرپر؟؟؟
رفتم نشستم روی مبل یه ربع ساعت گذشت دیدم نخیر قصد حرف زدن نداره
واسه همین خودمو لوس کردمو گفتم:
-پرهام...پرهام...داداشی
پرهام-چیه؟
اُه چه عصبی...خخخ.
من-خوب معذرت میخوام قبول دارم نباید باهات اون طوری حرف بزنم آخه...
پرید وسط حرفمو گفت:
-چند باره اینو میگی؟
من-فکرکنم دهمین باره.
میخواست بخنده که جلوشو گرفت:
-پس چراهردفعه تکرارمیشه؟
من-خوب تو خودتم میدونی بدم میاد بهم بگی پرپر تو چرا بهم میگی؟این به اون در...حالا آشتی؟
پرهام-خیلی خوب باشه من نمیگم ولی اگردفعه ی دیگه...
پریدم وسط حرفشو گفتم:
باشه باشه حالا واسم سخنرانی نکن.-
تا خواست جوابمو بده پویا اومدوگفت:
اوووووف پسر چه قدر سخته ناز کشیدن.-
بعدش نشست کنار پرهام که پرهام گفت:
گفتم خودتو بدبخت نکن.-
romangram.com | @romangram_com