#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_88

مورد میلی حرفی نرنه.

وقتی تلفنو قطع کردم میلی گفت:

-کی بود که منو میشناخت؟؟؟

من-سارا بود...یادت هست که؟

میلی وقتی اسم سارا رو اوردم یه جورایی غمگین شد.

میلی-آره...آره یادمه راستی ازدواج کرد؟...یادمه اونموقع که من

سوئد بودم با پسر دوست باباش نامزد بود.

من-نه بهم خورد.

میلاد باتعجب وصدای بلند گفت:

-راست میگی؟ولی اونا که بهم علاقه داشتن

من-پسره مورد دار بود و دوست دخترشو حامله کرده بود سارا فهمید و ازش جدا شد...

میلی یه جور انگار که زوری باشه لبخندی زد واز اتاق بیرون رفت...نه

بابا انگار این علاقه دوطرفه بوده.

بعد رفتنه میلی با گلی رفتیم داخل حیلط ویه خورده بازی کردیم.

***********

دو ماه از همخونه شدن منو پرهام میگذشت...همونطور که پرهام

گفته بود داخل هیچکدوم از کارای همدیگه دخالت نمیکردیم

ولی رفتارمون طبق یک قراردادنانوشته مثل قدیما صمیمی شده بود

البته نه به اون صمیمیت ولی باهم انگاری صلح کرده بودیم وگاهی

اوقات با هم شوخی وهمچنین دعوا هم میکردیم...تابستون رو به


romangram.com | @romangram_com