#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_84
پدرش تصادف کرده ومرده ومادرش هم بر اثر بیماری قلبی جانش رو از
دست داد وازونجایی که هیچ فامیل خانوادگی نداشت به پرورشگاه
فرستاده میشه و متاسفانه بیماری قلبیشو از خانواده مادریش به
ارث برده ولی خدا رو شکر به اون شدت نیست که نشه با
دارو کنترلش نکرد واگه داروهاش وکارای لازمه رو انجام بده دیگه
نیازی به عمل کردن نداره.
بعد از ویزیت بیمارام رفتم به ایستگاه پرستاری تا پرونده ی یکی از
بیمار هارو سرجاش بزارم همینکه برگشتم با صورت عصبی سمیعی
روبرو شدم واز جلوم گذشت با عصبانیت روی صندلی نشست با
اینکه کنجکاو شدم که چرا عصبی شده ولی چیزی نگفتم وبه طرف
پاویون رفتم تا یه چای بخورم وبعدش برم پیش گلی...
داشتم چای میخوردم که شیدا اومد داخل دختر خوبی بود تقریبا
داخل یه رنج سنی بودیم به خاطر هین تونستم باهاش رابطه ی
دوستانه داشته باشم:
من-سلام...خسته نباشید.
شیدا همون طور که خودشو روی مبل پرت میکرد جوابمو داد:
ممنون...همچنین-
داشتم چای میخوردم رو به شیدا گفتم:
-تو نمیدونی چرا این سمیعی امروز عصبی بود؟
همین که اینو گفتم شیدا زد زیر خنده.
romangram.com | @romangram_com