#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_83

ندارم.

منم همونجور که داشتم به غرغرای گلی میخندیدم گفتم:

-عزیزم این دفه دیگه حالت خوبه خوب...ولی اگه داروهاتو وآمپولاتو

استفاده نکنی دوباره حالت بد میشه و برمیگردی پیش ما.

گلی-وای نه قول میدم همه ی داروهامو بخورم

من-آفرین خانم گل...خوب من دیگه برم

گلی لباشو غنچه ای کرد وگفت:

-پریسا جونی نمیشه پیشم بمونی؟؟؟چون خاله رها هم که رفته

دیگه کسی پیشم نمیاد.

من-اگه قول بدی وشیطونی نکنی وقتی بیمارام رو چک کردم میام

ومیبرمت داخل حیاط با هم بازی کنیم....باشه خانم گل؟

گلی دستاشو بهم کوبید وگفت:

چشـــم قول میدم-

با لبخند از اتا گلی بیرون اومدم همه ی دکترا وپرستارا خیلی گلی رو

دوست دارن...اوایل که اومده بود اینجا خیلی بد خلق بود ومن کنجکاو

بودم که چرا این دختربچه ی شش هفت ساله چرا هیچ همراهی

نداره که بعدش فهمیدم این بچه رو از پرورشگاه فرستادن وقتی اینو

فهمیدم خیلی ناراحت شدم وازونجایی که با هیچکدوم از دکترا ارتباط

خوبی نداشت خودم پزشک معالجش شدم وباهاش صمیمی شدم

وهچنین بعداز مدتی بارها خیلی مچ شد...اونجور که من شنیدم


romangram.com | @romangram_com