#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_82
میومد...پرهام که تازه فهمیده بود که چی گفته به من گفت:
بایدم بخندی تا جیغ زدی اصلا نمیدونم چه جوری اومدم-
وبعدش از اتاق رفت بیرون...آخه یه شلوارک پاش بود ویه پیراهن که
برعکس پوشیده بود وموهاش به طرز خیلی خیلی خنده داری شاخ
شاخی شده بود.
دیدم دیگه خوابم نمیره منم بلند شدم اول رفتم حمام ولباس
مناسبی پوشیدم نگاهی به ساعت کردم ساعت 12:15
بود...گرسنم بود رفتم داخل آشپزخونه یه دفه ای یادم افتاد که دیگه
صبحانه ی آماده ای نیست که من بیام بخورم...عذا گرفتم حالا چی
کارکنم؟؟؟؟...رفتم طرف یخچال خوبه حداقل پر بود شیر دراوردم و با
یه خورده بیسکوییت خوردم ورفتم آماده شدم وپیش به سوی
بیمارستان.
**********
گلی-یعنی پریساجون دیگه حالم خوبه خوب شده؟
منم همونطور که داشتم پرونده ی پزشکی گلی رو چک میکردم
بهش نگاه قشنگی انداختمو گفتم:
بلــــه خانم گل معلومه که حالت خوب شده-
گلی لب ورچید وگفت:
-پس چرا هر وقت از بیمارستان میخوام برم همه ی دکترا اینو میگن
ولی دوباره بعد از چند وقت برمیگردم اینجا؟؟؟؟من اینجارو دوست
romangram.com | @romangram_com